خانه / شخصیت ها / اهل بیت(ع) / امام حسین(ع) / سفرنامه کربلا (۲)
امام حسین(ع) ـ کربلا

سفرنامه کربلا (۲)

به قلم مدیر سایت
(قسمت ششم)
سه شنبه ۲۳/۳/۱۳۸۵
آخرین روز نجف

صبح ساعت ۴:۳۰ با اتوبوس حرکت کردیم و توفیق زیارت حرم امام علی(ع) دست داد و ساعت ۷ برگشتیم.
پس از صرف صبحانه، ساکها را بستیم. همۀ اعضای کاروان ساکهایشان را در اتاقی گذاشتند و اتاقها را تخلیه کردند تا نظافت کاران، آنها را برای گروه بعد آماده کنند.
ساعت ۹ برای آخرین زیارت راهی حرم مطهّر شدیم. در زاویۀ جنوب شرقی صحن، در سایه تجمع کردیم. روحانی دعای عهد، زیارت امین اللّه ، وداع امیرالمؤمنین و نیز اشعاری را خواند:سفرنامه کربلا 6

مرغ روحم به نجف میل پریدن دارد
چون کبوتر دلم از شوق پریدن دارد

کاظمین ونجف وسامره وصحن حسین
خوش تر از خلد برین است که دیدن دارد

* * *
سرخ شد چهرۀ زردم اگر ازخون سرم
باز شد راه وصال از طرف دادگرم

مسجد کوفه تودر روز جزا شاهد باش
من که معصوم ترم ازهمه مظلوم ترم

مسجد کوفه خداوند نگهدار تو باد
که دگر نشنوی آوای دعای سحرم

* * *
تا سایۀ آن خسرو خوبان به سرم بود
کی سوخته از آتش غم بال وپرم بود

حق بردن وسیلی زدن وسینه شکستن
مزد زحمات شب و روز پدرم بود

یک بار فشار در و دیوار مرا کشت
قنفذ به خدا باعث قتل دگرم بود

همسفرمان آقای محمد علی ابراهیمی، که دبیر است، نیز اشعاری را خواند:

الا ای تیرگیهای شب ای خاموشی صحرا
زمینها آسمانها کهکشانها گوش، سر تا پا

ببینید از دل بشکسته آوای که می آید
بپای نخلهای کوفه اشک کیست می ریزد

که نخلستان زاشکش می دهد شیرین ترین خرما
چه شبهایی که نان دادم به سائلها

و بشنیدم که می گفت ای خدا
از علی بستان تو داد ما

نه آن سائل مرا بشناخت در آغوش تاریکی
نه من کردم برایش نام خود افشا

به هجده سالگی کشتی تو ناموس مرا دنیا
بپیش چشم من سیلی زدی برصورت زهرا

در پایان، روحانی با امام علی(ع) مناجات کرد و چون آخرین لحظات تشرّف در حرم بود، حاضران مخصوصاً خانمها حال خوبی پیدا کرده بودند و می گریستند.
پس از ذکر مصیبت و مناجات، قرار شد ساعت ۱۱ گرد آییم و با اتوبوس به هتل برگردیم. سپس همه متفرّق شدند.

یادی از امام خمینی
امروز پس از زیارت مفصّل، خانۀ محل سکونت امام خمینی هنگام تبعید در نجف را یافتم. هنگام ورود به شارع الرسول از طرف چهارراه، از چهارمین کوچۀ سمت چپ راه دارد و فاصلۀ اندکی تا خیابان دارد. خانه در حال ویرانی است.
روحانی را در خیابان دیدم. با تعجب گفت: قصابی ای را دیدم که یخچال نداشت. پس از گفتۀ او قصابی ای را دیدیم که یخچال بستنی فروشی داشت اما با گوشتهای آویزان به قلاب.
به اتفاق او به مسجد هندی در شارع الرسول رفتیم. امام خمینی در زمان تبعید در نجف در این مسجد تدریس داشته است. مسجد، مجاور کتابخانۀ آیت الله سید محسن حکیم قرار دارد. در آنجا طلاب و روحانیهای فراوان، حلقه حلقه گرد استاد نشسته بودند. این صحنه، بیننده را به یاد معنای لغوی «شاگرد» می اندازد. می گویند: این کلمه در اصل «شاه گرد» بوده است. شاهان خدمت کارانی داشتند که برگرد او، آماده به خدمت بودند و لذا به آنها «شاگرد» می گفتند. در مکتب خانه ها هم به دلیل اینکه محصّلان بر گرد استاد می نشستند، به آنان «شاگرد» گفته اند.[۲۵]

نمونه ای از فقر
ساعت ۱۱ برای صرف ناهار و آخرین نماز در نجف به هتل برگشتیم. هنگام ناهار، چهار زن و یک پسربچه به در هتل آمدند و غذا می خواستند. به زنی که بچۀ شیرخوار در بغل داشت، خواستم اسکناس دویست تومانی بدهم؛ اما او دستش را در دهانش می برد و می فهماند گرسنه است و غذا می خواهد. هرچه کردم پول را قبول نکرد. یکی از آنها می گفت: «ایران، برکات» منظورش این بود که نعمت در ایران فراوان است. به داخل رفتم و مقداری از میوه های خود و همسفران را بردم؛ اما وقتی خواستم به او بدهم، همگی هجوم آوردند و به سختی توانستم مقداری را به او بدهم و بقیه را میان سایرین تقسیم کردم.
فقرا اطراف هتل را ترک نکردند و غذا می خواستند. گویا پاکتهای پلاستیکی کثیف را در زباله دانی پیدا کرده بودند. در پاکتهایشان غذا ریختم. وقتی خواستم به آنها بدهم، آنقدر هجوم آوردند و سر و صدا راه انداختند که یکی، دو نفر از کارکنان هتل آمدند و آنها را با تندی دور کردند و در را بستند. روحانی گفت: این قبیل رفتارها در زمان صدام بسیار زیاد بود و آنچه دیدی تنها گوشۀ اندکی از چیزی بود که آن زمان می دیدیم.

به سوی کربلا
پس از ناهار، نماز جماعت در نمازخانۀ هتل برگزار شد. اتوبوس ساعت ۲ به طرف کربلا حرکت کرد و دو ماشین نظامی، اسکورت شش اتوبوس را به عهده داشتند. ساعت ۳:۳۰ به قبر منسوب به شهید کربلا عون بن عبدالله بن جعفر رسیدیم. قبر عون در گذشته بیرون کربلا بود اما اکنون جزء شهر شده است.
پس از زیارت عون، به طرف مزار حرّ و با حفاظت ماشینهای نظامی حرکت کردیم. براساس اخبار کهن، حضرت عباس(ع) دور از بقیۀ شهدای کربلا و علی اکبر(ع) پایین پای امام حسین(ع) دفن است و بقیۀ شهدا در یکجا پایین پای امام(ع) دفن شده اند و خبری در مورد جدا بودن قبر عون وجود ندارد. روحانی هنگام حرکت به سمت مزار حر، طی سخنانی این عون را امام زادۀ دیگری معرفی کرد که نام او هم عون بن عبدالله بوده است نه شهید کربلا.
توفیق زیارت حرّ نیز نصیب شد. قدیمی ترین مدرکی که پیدا کرده ام که جدا بودن قبر حرّ از دیگران را نشان می دهد، «کامل بهایی» ـ تألیف سال ۶۷۵ق ـ است.[۲۶] «نزهه القلوب» ـ تألیف سال ۷۴۰ق ـ نیز قبر حرّ را جدا نشان داده است.[۲۷] شهید اوّل(م ۷۸۶ق) در کتاب «دروس» مناسب دانسته است که پس از زیارت امام حسین(ع)، علی اکبر و سایر شهدا و حضرت عباس و حرّ زیارت شوند.[۲۸] شهادت شهید اوّل نگذاشت این کتاب به اتمام رسد. پس «دروس» را در پایان حیاتش نوشت. بنابراین می توان مزار معروف را به حرّ نسبت داد.

داستان جنازۀ حرّ
شاه اسماعیل ـ نخستین پادشاه صفویه ـ در سال ۹۱۴ ق به کربلا سفر کرد. می گویند: به دستور او قبر حر را شکافتند و بدن را تر و تازه یافتند. بر پیشانی حر همان دستمالی بود که هنگام جراحت، امام به سرش بست. وقتی دستمال را باز کردند، به قدری خون از سر آمد که قبر پر شد و خونریزی با هیچ پارچۀ دیگر قطع نمی شد تا اینکه به ناچار با بستن همان دستمال، خون را قطع کردند. شاه با دیدن این اعجاز، دستور ساخت بارگاه بر مزار را صادر کرد.
نخستین مدرکی که در مورد این داستان یافتم کتاب «الانوار النعمانیه»[۲۹] ـ تألیف سال ۱۰۸۹ ق ـ است.
بی تردید جنازۀ کسانی که نزد خداوند مقام بلند و استثنایی دارند، زیر خاک تر و تازه باقی می ماند. در کتاب «اجساد جاویدان» حکایتهای معتبر فراوان در مورد یافت شدن جنازۀ سالم انسانهای صالح گرد آمده است. اما داستان یافت شدن جنازۀ حر از چند جهت ایراد دارد:
الف) مدرک نویسندۀ «الانوار النعمانیه» افراد قابل اطمینان است. مسلماً آن افراد، خودشان شاهد نبوده اند بلکه از قول دیگران نقل کرده اند و ما آن دیگران را نمی شناسیم و نمی دانیم که آیا می توان به سخن آنها اعتماد کرد یا نه؟
ب) براساس نقلهای تاریخی، روز عاشورا سر مطهر همۀ شهدا را از تن جدا کردند و از کربلا بردند.[۳۰] بنابراین هیچ یک از شهدا سر به بدن ندارند.
ج) در «الانوار النعمانیه» ادعا شده براساس نقل کتابهای تاریخی، امام حسین(ع) روز عاشورا به سر حر دستمال بست. چنین مطلبی در کتابهای تاریخی نیامده است.
د) مهم تر آنکه در همان سالهای نخست پس از سفر شاه اسماعیل، گزارش سفر او را نوشته اند؛ اما اشاره ای به قضیه ای به این مهمی نکرده اند. چگونه قابل قبول است که اهدای اشیائی مثل پرده به دستور شاه به بارگاه سیدالشهدا(ع)[۳۱] و حلوا دادن او در کربلا[۳۲] را بنویسند، اما این کرامت مهم و ساختن بارگاه بر مزار حرّ را ثبت نکنند؟! چطور قابل قبول است که این قضیه از همگان مخفی بماند تا اینکه پس از ۱۷۰ سال، شخصی از آن خبر شود و بنویسد؟! به نظر ما چنین داستانی نادرست است.
سؤال: چه لزومی دارد مطالبی از این دست را که عده ای به آنها اعتقاد پیدا کرده اند، زیر سؤال می برید؟
جواب: امروزه وضع تحقیق نسبت به بیست سال پیش تفاوت چشم گیر پیدا کرده است. ابزار تحقیق مانند کتابها، انواع نرم افزارهای کامپیوتری و اینترنت در سراسر دنیا بسیار گسترش یافته اند و در دسترس همگانند. پیش از آنکه مخالفان، اشتباهاتی از این دست را برای تضعیف تشیّع دستاویز قرار دهند، باید خودمان آنها را گوشزد کنیم و از اذهان و کتابها پاک کنیم. اگر این داستانها به مرور تصور شود که جزء مسلّماتند و سپس نادرستی آنها معلوم شود، چه بسا عده ای در مورد اعتقادات بر حق هم به شک افتند.

در کربلا
عصر ساعت ۵:۳۰ به محل اقامت در کربلا یعنی هتل سفینه در ابتدای خیابان جنّه الحسین(ع) رسیدیم. به دلیل نزدیک بودن این هتل به حرم مطهّر، دیگر نیازی به اتوبوس نیست بلکه نیروهای نظامی، از مقابل هتل، راه را بر ماشینها بسته اند و عابرانی که می خواهند وارد جنّه الحسین شوند، بازرسی بدنی می شوند.
نزدیکی محل اقامت به حرم، ما را بی نیاز از رفتن دسته جمعی و با اتوبوس کرد. بنا شد تنها برای زیارت اماکنی که ممکن است زائران نتوانند پیدا کنند، با هم برویم. عصر ساعت ۷ همگی از مقابل هتل به طرف حرم راه افتادیم و از پشت مرقد حضرت عباس سر در آوردیم. به احترام امام حسین(ع) آن مزار را دور زدیم و از بین الحرمین به طرف آستان مقدّس سیدالشهدا(ع) حرکت کردیم.
در گذشته هردو بارگاه میان خانه های مسکونی بود و بین دو حرم، علاوه بر خانه، بازار هم وجود داشت. سال ۱۴۱۱ق مردم برضد رژیم صدام قیام ناموفق کردند و رژیم به محض فرو نشاندن آن، شروع کرد به خراب کردن ساختمانهای اطراف و بین دو حرم. اکنون میان دو حرم و بر گرد آنها خیابان عریضی ساخته اند. اگر دو طرف بین الحرمین، مانند اطراف صحنها حجره یا دیوار بسازند، صحن بزرگ و کم مانندی بنا خواهد شد و ساختمان هردو حرم جزء یک مجموعه به حساب می آید.
در مورد علت این اقدام صدام، نظریه های مختلف می دهند. بعضی می گویند: او می خواست با این کار ظاهر مذهبی به خود بگیرد. بعضی دیگر می گویند: برای رفاه زائران و جلب زائر بلکه از نظر او برای جلب توریست، این کار را کرد تا به درآمدهایش افزوده شود و… . اما به نظرم هدف اصلی صدام هیچ یک از اینها نبود. او به محض فرو نشاندن قیام، چنین کرد. در آن موقع هواپیماها و موشکهای کشورهای خارجی مراکز مهم اقتصادی عراق را نابود کرده بودند. عراق از نظر اقتصادی در موقعیتی نبود که بتوان آن را آباد کرد. اگر صدام اهل آباد کردن عراق بود کارهای مهم تر دیگر بود. به نظر می رسد به علت اینکه قیام کنندگان، به حرمین پناه بردند و کوچه پس کوچه های بین دو حرم محل امنی برای مجاهدان بود و از سوی دیگر هجوم به بارگاه های مذهبی خشم مردم را برمی انگیزد، او برای سرکوبی آسان مبارزان، اقدام به تخریب اطراف دو حرم و میان آنها کرد. به این صورت خیابان بین الحرمین ساخته شد.

ذکر مصیبت
آقای ابراهیمی در بین الحرمین حال خوبی پیدا کرده بود و در طول مسیر گریه کنان اشعاری را می خواند. او گریۀ دروغی نمی کرد و به شنوندگانش اصرار بلکه التماس نمی کرد حتماً بگریند. اگر شنونده با صدای بلند گریه نمی کرد، سخنان بی اساس و غیرمنطقی را به کار نمی برد: «نکنه دلت برای حسینِ فاطمه نمی سوزه؟ نکنه گناه قلبت رو سیاه کرده؟ نکنه؟ نکنه؟» مدّاحی که این گونه بازارگرمی می کند، بعید است دلش برای حسین فاطمه سوخته باشد بلکه دل او برای کسب و کارش می سوزد. بعضی انسانها سریع به گریه می افتند و بعضی دیرتر. آنها که دیر به گریه می افتند، آنقدر از این حرفهای نامربوط شنیده اند که در مورد خودشان به شک افتاده اند که نکند گرفتار ضعف ایمانند و چه بسا بعضی به همین دلیل رغبتی به شرکت در مراسم عزاداری نشان نمی دهند و حتی ممکن است گریه نکردنشان سبب خجالت آنها شود. انسانهای باتقوایی را سراغ داریم که در مراسم عزاداری به آسانی به گریه نمی افتدند و در مقابل، دیگرانی هم هستند که به شدّت گریه می کنند. شرکت در مراسم عزاداری یک مستحب است و گریه مستحبی دیگر. همینکه شخصی عملی مستحبی را به جا نیاورد متهم به بی تقوایی نمی شود. خوشبختانه آقای ابراهیمی اهل این حرفها نیست. او راست و دروغ را به هم نمی بافد تا شنونده را بگریاند.[۳۳] کار خود را انجام می دهد خواه کسی گریه کند یا نکند. در عین حال همراهان به ویژه خانمها خیلی می گریستند:

بیا تا یه سیب سرخ و بو کنیم
میون گریه یه آرزو کنیم

یاحسینم یاحسینم یاحسین
یاحسینم یاحسینم یاحسین

بیا تا رو سوی کربلا کنیم
حرم و با مژه مون جارو کنیم

یاحسینم یاحسینم یاحسین
یاحسینم یاحسینم یاحسین

عاشق حسین دلش پرمی کشه
زیرا که او همۀ زندگیشه

یاحسینم یاحسینم یاحسین
یاحسینم یاحسینم یاحسین

پیش از ورود به صحن، روحانی اذن دخول خواند و علاوه بر مناجات با امام(ع) ذکر مصیبت کرد. در صحن، دسته جمعی زیارت وارث را خواندیم. روحانی زبان حال حضرت زینبƒ را در قالب شعر بیان کرد:

آن دم بریدم من ازحسین دل
کامد به مقتل، شمر سیه دل

او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل، من سوی قاتل

او می نشست و من می نشستم
او روی سینه، من در مقابل

او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین، من ناله ازدل

او می برید و من می بریدم
او ازحسین سر، من ازحسین دل

آقای ابراهیمی نیز ابیات زیر را در رثای علی اصغر خواند:

می رود تا آسمانها آه غربت از دل من
یک طرف من باگل خود یک طرف هم خیل دشمن

سینه ام دارد شراره، روی دستم شیرخواره
تیر زهرآگین دشمن، سوی او دارد نشانه

علی لای لای علی، علی لای لای علی، علی اصغر

چون قبلاً صحن و سرای کوچک امام علی(ع) را دیده بودم، کوچکی این آستانه سبب شگفتی ام نشد. پس از مراسم کوتاه، پراکنده شدیم و قرار شد بعد از نماز عشا همگی با هم به حرم حضرت عباس مشرّف شویم.

اولین زیارت سیدالشهدا(ع)
در بارگاه باشکوه سیدالشهدا(ع) معنویت خاصی حاکم است. یکی از دوستان می گفت: در اولین تشرّف به حرم، آنقدر گریه کردم که برای مرگ آماده شدم. خانمی در کاروانی دیگر با اولین نگاه به گنبد مطهر، بیهوش شده بود. اینجا محل رفت و آمد ائمۀ اطهار(ع)، علمای بزرگ و صالحان فراوان است. بهترین انسانها در این مکان به نماز ایستاده اند؛ بهترین انسانها در همینجا به شهادت رسیده اند؛ چه در عصر امام حسین(ع) و چه در عصر ما. محل اصابت هزاران گلوله بر در و دیوار حرم نمایان است. مردم عراق در سال ۱۴۱۱ق علیه حکومت صدام قیام کردند و شهرهای مهمی چون کربلا را به تصرف خود در آوردند. اما پس از شکست قیام، مردم با این تصوّر که لشکر صدام حرمت حرم اباعبداللّه (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را نگه می دارند، به آن دو جا پناه بردند. اما بعثیان وحشی، با هجوم به هردو حرم، پناهندگان را به رگبار مسلسل بستند و عدّۀ بسیاری را در جوار مولایشان به شهادت رساندند. مهاجمان می توانستند پناهندگان را با گازهای شیمیایی از حرم خارج کنند یا بکشند اما با تیراندازی در داخل حرم، به مردم فهماندند که هیچ چیز مانع دنیای آنها نمی شود و با هروسیلۀ ممکن و از همه راه، مخالفانشان را نابود می کنند. بعثیان پس از فروکش کردن قیام نیز حاضر به تعویض سنگها نشدند تا درس عبرت برای مخالفانشان باشد.
در سال ۱۲۱۶ق نیز شبیه این قضیه اتفاق افتاد. هنگامی که وهّابیها به کربلا حمله کردند، تعداد فراوانی از زائران را در بارگاه منوّر به شهادت رساندند و بارگاه پر از جنازه شد.
بگذریم، مدفن سیدالشهدا(ع) جدا از بقیۀ شهداست و علی اکبر(ع) پایین پای حضرت دفن است. چند متر پایین تر بقیۀ شهدا در یک بقعه هستند و نامهایشان را بر تابلو نوشته اند. مزار حضرت عباس(ع) جدا است. مزار حرّ هم جدا است اما مدرک قطعی ندارد. حجره ها گرداگرد حرم را فرا گرفته اند و در حال ساخت و ساز طبقۀ دوم آنها هستند. سقف برخی قسمتها ساخته شده و هنوز آجری است و در برخی قسمتها مشغول اسکلت بندی هستند.

مقام شهدای کربلا
ابهامی که تا پیش از سفر کربلا برایم حل نشده بود و شاید حل آن از برکات این سفر باشد، علت برخورداری شهدای کربلا از مقام استثنایی است. در مورد علت آن می گویند: با اینکه آنها قبل از عاشورا از شهادتشان خبر داشتند، دست از حمایت امام(ع) برنداشتند.
به نظر می رسد اگر فضیلت آنها صرفاً به دلیل خبر داشتن از مرگ باشد، کسانی که عملیات شهادت طلبانه انجام می دهند، باید دارای همان مقام باشند. در حالی که کسی این را نمی پذیرد. آگاهی از مرگ، تنها یکی از اموری است که مقام آنها را بالا برد و باید موارد دیگر را نیز جستجو کرد.
اهمیت حرکت امام تا پیش از عاشورا با عقل بشری قابل درک نبود و معلوم بود سرانجامش مرگ است. لذا شخصیتهای برجسته ای چون: ابن عباس، محمد حنفیه، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و فرزدق امام را از این قیام، باز می داشتند و عاقبت وخیم را گوشزد می کردند.
امام در مقابل سفارش آنها یا جواب نمی داد یا جواب او نوعاً استدلالی نبود. خلاصۀ برخی پاسخها چنین است: بهتر از تو می دانم که کشته می شوم؛ هرچه قضای الهی باشد محقّق می شود؛ برنمی گردم؛ اینها نامه هایشان است؛ حرکتم به امر خدا و رسول او است؛ به کوفیها وعده داده ام؛ دیگر تصمیم خود را گرفته ام.
پاسخهای امام نشان می دهد حضرت چیزی در سینه داشت که نمی خواست به زبان آورد یا اینکه دیگران نمی توانستند درک کنند.
امام فلسفۀ قیام خود را امر به معروف و نهی از منکر اعلام کرد؛ اما برای همه قابل درک نبود حرکتی که سرانجامش مرگ خود و اصحابش است، چگونه منشأ امر به معروف و نهی از منکر می تواند باشد؟
با اینکه توجیه سیاسی همه پسند تا پیش از عاشورا وجود نداشت، امام بیعت را نپذیرفت و نه تنها جوّ جامعه با امام نبود، بلکه به عکس، این قیام، بی نتیجه تلقّی می شد.
شهدای کارزارهای دیگر استدلال و منطق مورد پسندشان و گاه تبلیغات و جوّ جامعه، آنان را به میدان شهادت می کشانَد و شهیدانی که از شهادت خود آگاهی دارند، معمولاً می دانند که پس از کشته شدن، بسیار مورد تجلیل قرار می گیرند؛ اما در قضیۀ کربلا تبلیغاتی به نفع امام نبود و تا پیش از عاشورا استدلال همه کس فهم برای این حرکت وجود نداشت بلکه به عکس، این قیام، ناموفّق تلقّی می شد و تقریباً همه می دانستند که پایانش مرگ است. بعید است شهدای کربلا تصور می کردند که پس از شهادتشان این همه مورد تجلیل قرار گیرند. خفقان در آن زمان به حدی بود که شاید تصور می کردند کسی جرأت دفن بدنهای آنها را پیدا نکند. در چنین وضعی تا پای جان از امام حمایت کردند. آنان به دنبال فلسفۀ قیام نبودند بلکه تنها چیزی که آنان را به حمایت واداشت، تعبّدشان به حضرت بود. خواه خودشان درک کنند امام چه می کند و خواه درک نکنند و خواه جوّ موجود، قیام حضرت را تأیید کند یا نکند. اگر امام برمی گشت همۀ آنها برمی گشتند؛ اگر امام بیعت می کرد همگی بیعت می کردند. اگر… .
لذا تا آنجا که سخنان و رجزهای شهدای کربلا را دیده ام، آنها نمی گفتند: ما برای مبارزه با یزید یا با ظلم یا برای امر به معروف و نهی از منکر می جنگیم؛ بلکه می گفتند: ما خودمان را فدای امام می کنیم. چنین روحیه ای حتی در میان نوع اصحاب پیامبر(ص) و امام علی(ع) نبود. در جنگهای پیشین، پیامبر(ص) و امام علی(ع) اصحاب را به نبرد دعوت می کردند؛ اما در این قضیه نه تنها امام اصحابش را در شب عاشورا تشویق به نبرد نکرد بلکه بیعت خود را برداشت و اختیار را به آنان سپرد و شکست ظاهری را گوشزد کرد. حتی به آنان فرمود: دشمنان تنها مرا می خواهند و پس از دست یافتن به من، دیگر کاری با شما ندارند.
عقل عادی اقتضا می کند حال که شکست مسلّم است و دشمنان، تنها در صدد دستگیری یا شهادت امام هستند و از دست اصحاب کاری ساخته نیست و از سوی دیگر خود امام هم اجازۀ ترک میدان را داده، دیگر لزومی ندارد خود را به خطر بیندازند و اگر جان خود را حفظ کنند، می توانند راه امام را ادامه دهند. اما اصحاب توجهی به این امور نداشتند و کشته شدن را ترجیح دادند.
دو گروه از دوستداران اهل بیت(ع)، امام را یاری نکردند: یک عده ترسوها و آنان که وابستگی مادی داشتند و گروه دیگر کسانی بودند که نه ترسو بودند و نه دلبستگی به دنیا داشتند اما اوضاع را تجزیه و تحلیل، و سبک و سنگین می کردند و با مصلحت اندیشی و با قاضی کردن کلاهشان می خواستند کارها را انجام دهند. کسانی به یاری امام شتافتند که اهل این حرفها نبودند. به عبارت دیگر عاشقانه و مجنون وار دنباله رو امام شدند. این همان عشق حقیقی است. برای همین است که کربلا را «دیار عشق» می نامیم.
جالب است یکی از اصحاب به نام ضحّاک بن عبداللّه  در میدان جنگ وقتی دید تنها اهل بیت امام و دو نفر دیگر زنده مانده اند، کاملاً ناامید شد و از سیدالشهدا(ع) اجازۀ ترک میدان گرفت. حضرت به او اجازه داد و او از میدان جنگ فرار کرد.[۳۴] اگر هرکدام از شهدای کربلا چنین درخواستی داشتند امام به آنها اجازه می داد اما آنها چنین نکردند.
پس از عاشورا معلوم شد امام و یاران او با شهادت خود بهترین مشعل هدایت شدند. اگر آن فداکاریها نبود، مسلماً اسلام از نظر رشد و شکوفایی در وضعیت فعلی نبود. چه بسیار غیر شیعیانی که تحت تأثیر عزاداری سیدالشهدا(ع) و اصحاب او به تشیع گرویدند. کسانی که خالصانه منشأ این همه آثار و برکات بودند، باید به آن مقام هم دست یابند.
کسانی که می پندارند اگر در آن زمان زندگی می کردند، جزء اصحاب حضرت بودند، اگر به خوبی نکتۀ فوق را دریابند، متوجه می شوند که این پندارشان نادرست است و خدا را سپاس می گویند که در آن زمان نبودند. چنین نیست کسی که برای امام حسین(ع) چند قطره اشک ریخت و حتی غش کرد، اگر در آن زمان بود جزء اصحاب حضرت می شد.
یاری نکردن عده ای از شیعیان در قضیه عاشورا سبب تعجب برخی در زمان ما شده است. در حالی که اگر اینان آشنایی لازم با تاریخ را داشته باشند، باید از کسانی تعجب کنند که در آن موقعیت، امام را یاری کردند.

اولین زیارت قمر بنی هاشم
پس از نماز جماعت مغرب و عشا در بارگاه سیدالشهدا(ع) دسته جمعی به طرف صحن باصفای حضرت ابوالفضل به راه افتادیم. در صحن، زیارت مخصوص حضرت را خواندیم؛ همراه ذکر مصیبت و اشعار روحانی:

دست از قلم جدا شد یاولدی اَغِثنی
فرق سرم دوتا شد یاولدی اغثنی

از خجلت سکینه رو در حرم ندارم
او در خیال آب و من غیر غم ندارم

بردوش مشک آب و برکف علم ندارم
لب تشنه مانده اصغر یاولدی اغثنی

قدحسین خمیده چون سرنگون لواشد
شور قیامت است این در کربلا بپا شد

بابا بیا و بنگر دست از تنم جدا شد
سر از نجف برآور یاولدی اغثنی

آقای ابراهیمی نیز اشعاری را خواند:

چون کمر بهر طواف عشق بست
در طواف اوّلش افتاد دست

دور دوم در مصاف دلبرش
از بدن افتاد دست دیگرش

دور سوم خون بجای اشک برد
تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چارم داشت عزم ترک سر
کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم از عمود آهنین
گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم از تیغ تیز
قطعه قطعه عضوعضوش ریزریز

شد سراپا جسم او خون و عطش
دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال می گفتش بتول
آفرین عباسِ من حَجّت قبول

پس از مراسم کوتاه، به حرم مشرّف شدیم. محلی که حاجتمندان فراوانی را از دور و نزدیک به خود جلب کرده است. شهید عظیم الشأنی که حاجتهای غیرقابل شمارش را روا داشته است.
سنگهای حرم حضرت ابوالفضل(ع) که جای تیرها بر آنها نمایان بوده، تعویض کرده اند. به جای آنها، دیوارها را مانند حرم سیدالشهدا(ع) تا حدود سه متر سنگ مرمر نصب کرده اند و در حال نصب کتیبه ای بر بالای آن به عرض تقریبی هفتاد سانتیمتر هستند. بر کتیبه آیات قرآن نوشته شده است. شنیدم سنگهای قبلی را به موزه منتقل کرده اند. اما سنگهای حرم امام حسین(ع) همچنان برجای خود باقی است و می خواهند این سنگها را هم عوض کنند. ای کاش چنین نمی کردند. این سنگها بیانگر گوشه ای از تاریخ عراق بلکه تاریخ ایران هستند. این سنگها نشان می دهند مردم عراق و ایران با چه جنایتکاری روبه رو بوده اند. وجود این سنگها در حرم مطهر، بی احترامی به امام به حساب نمی آید که ناچار به تعویض آنها باشند.
چه خوب است موزۀ جنایات رژیم صدام سفّاک را تأسیس کنند و ابزار قتل و شکنجه به دست این رژیم را در آن نگهداری و در معرض نمایش قرار دهند. اگر آن چرخ گوشت بزرگ را که پسر صدام، انسانها را در آن چرخ می کرد تا به ماهیانش بدهد، در این موزه به نمایش بگذارند، خیلی دیدنی خواهد بود. اگر آن حوض اسید که انسانها را در آن می انداختند و ذوب می شدند، در معرض دید قرار گیرند، تماشایی خواهد بود. آیت الله سید احمد مددی از قول یکی از سادات عراقی نقل کرد: برادرم را به جرم فعالیت سیاسی علیه رژیم دستگیر کردند و در مقابل چشمان من، او را در ظرف اسید انداختند و تنها مقداری از موی او بالا آمد.
اگر چنین موزه ای شکل گیرد، به نظرم گردشگران فراوان را از سراسر جهان به خود جلب خواهد کرد.
به طور کلی هرسه بارگاه امام علی و امام حسین و حضرت عباس(ع) شباهت زیادی به هم دارند. به این صورت که هرسه حرم در وسط صحنهای تقریباً هم اندازه واقعند و در صحن می توان حرم را طواف کرد؛ تقریباً شبیه صحن و سرای امام زاده آقا علی عباس در پنجاه، شصت کیلومتری کاشان، اما با صحنی کوچک تر. هرکدام از سه بارگاه تنها یک ایوان با روکش طلا دارند و دو طرف ایوانها دو گلدسته قرار دارد. تصاویر بارگاه عسکریین‡ در سامرا نشان می دهد که آن نیز به همین صورت است.

در هتل
پس از زیارت مختصر و بوسه بر ضریح حضرت ابوالفضل(ع)، به طرف هتل برای صرف شام برگشتیم. در اطراف دو حرم، سی دیهای مختلف مدّاحی فارسی و عربی می فروشند.
شام: سوپ، دو سیخ گوشت، کمی ماکارونی، قدری پیاز خرد شده، نوشابه، ماست.
دسر: گوجه، خیار، پرتقال، موز.
سلفون (روکش پلاستیک) روی میوه ها کشیده بودند. در نجف تنها روز آخر چنین کردند. گویا گوشتهای به سیخ کشیده، همان برگ در ایران است. اما برگ ایرانی کجا و برگ آنها کجا! آنها تخصّص در درست کردن برگ ندارند و شاید حوصلۀ دردسر آن را نداشته باشند. آنقدر سفت بود که جویدن آن برای من که بعضی دندانهایم را کشیده ام خیلی مشکل بود. برای جویدن گوشتها آنقدر چانه ام را اینور و آنور کردم که همسفری از من پرسید: شما دندان مصنوعی داری؟! جواب دادم: دندان من مصنوعی نیست، این برگها مصنوعی اند.
بیشتر غذاها تاکنون خوب و مناسب بوده است.

سفرنامه کربلا 7(قسمت هفتم)
چهارشنبه ۲۴/۳/۱۳۸۵
مقام منسوب به امام صادق(ع)

پس از صبحانه شامل نان، شیر، چای، کره، مربا و پنیر، ساعت ۸:۳۰ مقابل هتل تجمّع کرده، پیاده به این اماکن به ترتیب رفتیم: مقام (جایگاه) امام صادق، مقام حضرت مهدی، مقام علی اکبر، مقام علی اصغر(ع).
در طول مسیر یک عراقی برای حفاظت از زائران، گروه را همراهی می کرد. اگرچه او مأمور امنیتی بود اما بیشتر نقش راهنما داشت تا حفاظت.
در مقام منسوب به امام صادق(ع) عربی با بلندگو به فارسی و بدون لهجۀ عربی صحبت می کرد و مرتّب به زائران تذکر می داد که چنین و چنان کنند. آنقدر مسلّط بود که تصور کردم او در ایران به دنیا آمده یا در کودکی به ایران مهاجرت کرده است. جلو رفتم تا در این زمینه از او سؤالاتی بپرسم. اسم او سید عقیل موسوی و بیست سال داشت. او گفت: در ایران زندگی نمی کرده است. پرسیدم: پدر و مادرت ایرانی هستند و در خانه فارسی صحبت می کنند؟ جواب داد: خیر، آنها فارسی نمی دانند. پدرم الآن کنار در نشسته و تنها چند کلمۀ فارسی می داند و آن را من به او یاد داده ام. او سپس یاد گرفتن فارسی را اینگونه توضیح داد: تا سه سال پیش که صدام سقوط کرد، من فارسی نمی دانستم. پس از سقوط او شروع کردم این زبان را از ایرانیهای زائر یاد بگیرم. در ابتدا به لهجۀ اصفهانی صحبت می کردم. (از این به بعد شروع کرد با لهجۀ اصفهانی صحبت کند) چون در ابتدا اصفهانیها بیشتر به عراق می آمدند. پس از مدتی این لهجه را کنار گذاشتم. مدتی پیش یک ماه به ایران رفتم.
سید عقیل برای بیان مقصودش هیچ کلمه ای کم نمی آورد و همه را در جای خود به کار می برد. درست مثل ما حرف می زد. به یاد عراقیهایی افتادم که بیست سال در ایران زندگی کرده اند اما … . ناگفته نماند بعضی افراد استعداد زیادی در یاد گرفتن زبان دوم دارند. به نظرم اگر او تصمیم می گرفت به جای فارسی مثلاً آلمانی یاد بگیرد باز هم موفّق می شد.

مقام منسوب به امام زمان(ع)
پس از مقام امام صادق(ع) به مقام امام مهدی(ع) در کنار نهر رفتیم. روحانی که مواظب است سخن بی مدرک نگوید، پیش از رسیدن به این مقامها با من مشورت کرد که: این مقامها مدرک تاریخی معتبر ندارند، نمی دانم به همراهان چه بگویم؟ آنها توقع دارند در بارۀ این اماکن صحبت کنم. به او گفتم: هیچ چیز نگو. ما وظیفه نداریم هرچیزی را تأیید کنیم. او سخنم را پسندید و در آن اماکن هیچ چیز نگفت. در ادامه، در مورد بی مدرک بودن این مقامها بیشتر سخن خواهم گفت.
برای تجدید وضو به سرویس بهداشتی در کنار مقام دوم رفتم. درب توالتها از ورق آهنی بود. اگر کنار آنها می ایستادی تا پایین سینه را می گرفت و بالای آن، تنها جای شیشه را ساخته بودند و هیچکدام شیشه نداشت با اینکه چند سال از تاریخ ساخت می گذشت. کسی که بخواهد انتهای توالت و رو به در بنشیند چه وضعیتی پیدا می کند؟ توالت عمومی خلوت بود اما برای احتیاط باید فوری نشست. باز هم انسان از خطر در امان نبود. هنگام قضای حاجت باید حواست به خودت و بالای در و نیز به مارمولک بزرگی باشد که در گوشه ای خشکش زده و سیخ سیخ توی چشمانت زل زده است. و تطهیر با آفتابه ای کوچک، معضلی دیگر. پس از اتمام کار، باید نیم خیز لباس را فوری پوشید.
البته برای خود کربلاییها با داشتن لباس بلند، ایجاد مشکل نمی کند اگرچه بسیاری از آنها لباس عربی نمی پوشند. من اینگونه توالتها را «توالت عربی» می نامم. در گذشته کوچه و خیابان هم جزء توالتهای عربی بودند. مرحوم آیت الله میرزا کاظم تبریزی در یکی از خاطراتش که مربوط به چهل، پنجاه سال پیش می شود، می گوید: در نجف خانه ای را خواستم اجاره کنم. هرچه در آن جستجو کردم، توالت ندیدم. از صاحب خانه پرسیدم: توالت کجاست؟ جواب داد: توالت لازم نیست، کوچه![۳۵] روحانی کاروان برایم  گفت: چهل، پنجاه سال پیش، عربی با پسرش به ملاقات آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی در قم آمده بود. پسربچه گفته بود: … دارم. او را به توالت بردند. بچه در آنجا جیغ می کشید اما کارش را انجام نمی داد. پدرش رسید و علت جیغ و فریاد را دانست. او را به کوچه برد و گفت: حالا کارت را بکن. او با آرامش خاطر نشست و… .
شاید عربها در گذشته می پنداشتند اختصاص اتاقکی تمیز به فضولات، نوعی ارزش قائل شدن برای آن است و چون اینها بی ارزشند، نباید اهمیت داد.
ناگفته نماند در این سفر تاکنون فضولات انسانی در کوچه و خیابان ندیده ام.
بگذریم، از توالت که بیرون آمدم، صدای عربی را شنیدم که در توالت عربده می کشید. نکند اینها چند نفری به آنجا می روند و باهم دعوایشان شده؟! بعد معلوم شد او دو کار را با هم انجام می داد: هم با موبایل صحبت می کرد و هم… . او از نعره کشیدن در توالت عمومی ابا نداشت. زمان صدام، استفاده از موبایل ممنوع بود.
از مقام صاحب الزمان بیرون آمدیم. حمید گفت: خیلی تشنه ام. در آن نزدیکی شخصی از ظرف بزرگی به دیگران آب می داد. نزدیک رفتیم؛ متوجه شدیم، او لیوان را در ظرف آب فرو می برد و به دیگران می دهد و سپس آن را بدون شستشو دوباره در آب فرو می برد و به دیگری می دهد. حمید وقتی این را دید، حاضر شد تشنگی را تحمّل کند. این صحنه را برای بعضی همسفران گفتم. آنها گفتند که شبیه همین رفتار را کنار مسجد کوفه هم دیده اند.

مقامهای علی اکبر و علی اصغر‡
در طول مسیر به طرف مقام علی اکبر، سیم کشیهای تو در توی فراوان دیده می شود که از موتورهای برق به خانه ها و مغازه های اطراف کشیده شده است. گاه تعدادشان آنقدر فراوان است که به صورت سایه بان در آمده اند. خواستم از یکی از این سایه بانهای سیمی عکس بگیرم. جوانی در کنارم با صدای بلند به دوستانش که دور بودند به عربی گفت: می خواهد از اوضاع ما (از بدبختی ما) عکس بگیرد. خیال کرد زبانش را متوجه نمی شوم.
پس از گذر از کوچه پس کوچه های تنگ به اتاقی رسیدیم که می گویند: محل شهادت علی اکبر(ع) است. پس از آن در همان نزدیکی به محلّی رسیدیم که می گویند: علی اصغر در آنجا شهید شد. آنجا هم اتاقکی با گهواره بود. مدّاحی در آن نوحه سرایی می کرد. کودکی نوارهای پارچه ای سبزرنگ را رایگان میان زائران پخش می کرد.
پس از مقام علی اصغر(ع) افراد کاروان متفرق شدند. در راه بازگشت به خانه، پشت بارگاه حضرت عباس(ع) ماشین آتش نشانی آژیرکشان و با سرعت می رفت. نگران شدم که نکند در جایی بمب گذاشته باشند. اما مَخبَز الصادق (نانوایی صادق) آتش گرفته بود. وقتی ماشین رسید که آتش را خاموش کرده بودند. متوجه شدم دیر رسیدن آتش نشانها مخصوص ایران نیست. روی دیوار نانوایی دو بار برای ایرانیها نوشته بودند: «نووائی».
ناهار: سوپ، پلوماهی، ماست، نوشابه.
دسر: خیار، موز، گوجه و هلو.

آب در کنار قبر سقای کربلا
عصر به حرم حضرت عباس(ع) مشرّف شدیم. قبر حضرت در سرداب واقع است. در کنار قبر سقّای کربلا آب از زمین می جوشد. فیلم آن را در قالب سی دی در صحن می فروشند. یک سی دی خریدم. فروشنده به فارسی گفت: تنها برای یاد گرفتن فارسی چند ماه در ایران مانده است. صحبت را طول داد و قدری تمرین کرد. یکی از کتابهایم را که در آن «اصطلاحات زبان فارسی» گرد آمده، به او هدیه کردم.
در گوشۀ شمال شرقی حرم از طرف صحن، در اتاقی آب را با پمپ بالا می کشند. زائران ظرفی را می آورند و برای تبرّک آب می گیرند. حضرت عباس(ع) هنوز هم سقّا است. سفارش شده بودیم از لیوانهای عمومی آب نخوریم و بنا داریم به این سفارش عمل کنیم؛ اما در اینجا نتوانستم رعایت کنم. من و حمید با لیوان عمومی برای تبرّک قدری آب خوردیم. به نظرم در خانۀ امام علی(ع) در کوفه نیز نتوانستیم رعایت کنیم و از آب چاه در آنجا هم خوردیم. بعید نیست مسئولین بهداشت عراقی و ایرانی، به دلیل زیاد نوشیدن آب از این اماکن، به بهداشت آنجا رسیدگی لازم را بکنند.
در صحن مطهر پس از نوشیدن آب، دست در جیب پیراهن کردم تا کاغذ بردارم و این قضیه را یادداشت کنم که سقّا گفت: مجّانی است. یک بار یک بطری آب پر کردیم تا به ایران ببریم.
در بارگاه مطهّر، صندلی چرخدار (ویلچر) به زائرانی که مشکل راه رفتن دارند، عاریه می دهند. ویلچرها وقفی است و به صورت رایگان، در برابر گروی ای مانند شناسنامه یا موبایل، حتی به مدت چند روز، در اختیار می گذارند.

پنج شنبه ۲۵/۳/۱۳۸۵
کفّ العباس، تلّ زینبیه[۳۶]، خیمه گاه و…

در بارگاه امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) غذای تبرّکی می دهند. مدیر کاروان با مراجعه به حرم مطهّر سیدالشهدا(ع) برای کاروان ۱۷ کارت غذا گرفته بود. آنان برای اینکه مطمئن شوند که مراجعه کننده زائر است، گذرنامه را می گیرند و مهری کوچک به مساحت یک سانتیمتر در پایان آن می زنند. در ابتدا بنا شد به هرخانواده یک کارت بدهد تا خودشان از سالن غذاخوری، ناهار بگیرند. وقتی متوجه شد زائران مایل نیستند به آنجا مراجعه کنند، خودش غذا را برای همه گرفت.
پس از صرف صبحانه، ساعت ۸:۳۰ دسته جمعی و پیاده این اماکن را به ترتیب دیدیم: مقام کفّ العباس اَیمَن (محل قطع شدن دست راست حضرت ابوالفضل)، مقام کفّ العباس اَیسَر، مقام شیرْ فضه، تلّ زینبیه و خیمه گاه.
هنگام ورود به تلّ زینبیه و خیمه گاه بازرسیهای لازم صورت گرفت و اشیاء ممنوع را به امانت گرفتند.
در ابتدای خیابان باب القبله (مقابل باب قبلۀ[۳۷] صحن امام(ع) ) در حال ساختن کشتی بزرگی به طول هفده، هجده متر هستند. معرفی امام حسین(ع) در برخی روایات به عنوان کشتی نجات، سبب شده در کربلا کشتی به صورت نماد در آید. غیر از هتل ما که «سفینه» نام دارد، هتل دیگری را دیدم که نامش «سفینه النجاه» بود.
روحانی امروز هم در راه با من در مورد بی مدرکی مقامها سخن گفت. او از یک طرف نمی خواست، این اماکن را تأیید کند و از طرف دیگر نمی خواست باصراحت رد کند و از طرفی نمی دانست در برابر انتظار همسفران از او در مورد معرفی این اماکن، چه کند. به او گفتم: دیشب در خیابان به دو تن از همراهان برخوردم. آنها حدس می زدند این مقامها، ساختگی باشند. اینگونه نیست که آنها متوجّه این چیزها نباشند.
آخرین محل دیدار، خیمه گاه بود. این مکان در حال تجدید بنا با گنبدی بزرگ است. گنبد در حال حاضر آجری و بدون نماکاری است. در صحن خیمه گاه تجمع کردیم. روحانی تاب نیاورد که بی مدرک بودن این اماکن را در سینه نگه دارد. او ضمن سخنانی، محترمانه کم اعتباری آنها را گوشزد کرد و گفت: من مدرک تاریخی در مورد این اماکن نیافته ام. وی با ذکر مصیبت، مجلس را پایان داد.

اعتبار مقامها
کتاب «موسوعۀ امام حسین(ع)» که به چندین جلد می رسد، در مؤسسۀ دارالحدیث قم در حال تدوین است. تحقیق در مورد اعتبار مقامهای مختلف در کربلا به اینجانب واگذار شد. مهمترین منابعی که از آنها استفاده کردم، سفرنامه های کربلا بود، تا ببینیم از چه زمانی نام این مقامها در سفرنامه ها آمده است. قدیمی ترین مدارک مقامهایی که موفق به بررسی آنها شدم، به قرن دوازدهم یا بعد از آن باز می گردند. بنابراین، مدرک قابل اعتماد ندارند. بعضی از این مقامها می توانند به عنوان یادبود واقعۀ عاشورا باشند. اماکنی که سند معتبر برای آنها یافت نشد عبارتند از: مقامهای کفّ العباس، مقام علی اکبر(ع)، مقام علی اصغر(ع)، مقام شیرْ فضّه، مقام امام صادق(ع)، مقام حضرت مهدی(ع)،تلّ زینبیه، خیمه گاه، محل ذبح امام حسین(ع) و قبر حبیب بن مظاهر. توضیحی در مورد بعضی مناسب است:

کف العباس: دو مکان به عنوان محل افتادن دست راست و چپ حضرت عباس(ع) تعیین شده اند. به محل افتادن دست راست «کف العباس اَیمَن» و به محل افتادن دست چپ «کف العباس اَیسَر» می گویند. بنا به نوشتۀ سلمان هادی طعمه، در اواسط قرن سیزدهم محل افتادن دست راست، مشخص شد و بر ساختمان کوچک آن، تاریخ ۱۳۲۴ ق به عنوان سال ساخت، نوشته شده است.[۳۸] همچنین بنا به گفتۀ او شخصی به نام محمد علی آل شنطوط در سال ۱۳۲۷ ق ادعا کرد که در عالم خواب دیده است، دست چپ حضرت عباس(ع) در گوشۀ خانه او افتاده است. سپس آن قسمت را خراب کرد و مقام دست چپ را ساخت[۳۹] و شروع کرد به پول جمع کردن. امان از دست این خواب که چه ها نمی کند. خدا پدر خواب را بیامرزد که خیلی کارها را راه می اندازد. بعضی را سید می کند؛ برای بعضی نان درست می کند؛ بعضی را صاحب کرامت می کند و… . برخی عوام، خواب را بر گفتۀ عالم ترین افراد ترجیح می دهند. غافل از اینکه به فرض رؤیایی دیده شده باشد، حجت نیست. روی بعضی خوابها می توان حساب باز کرد اما در زندگی روزمره نباید هرترتیب اثری را داد.
امسال صدمین سالگرد جعل کف العباس ایسر است.

خیمه گاه (مُخَیَّم): قدیمی ترین مدرکی که در این مورد پیدا کردم آن است که گردشگری به نام نیبور در سال ۱۱۷۹ ق به کربلا سفر کرد و در سفرنامه اش از خیمه گاه سخن گفته است.[۴۰] تنها گزارشی از این سفرنامه را دیدم و خود کتاب را پیدا نکردم تا معلوم شود مراد نیبور همین خیمه گاه معروف است یا خیر.
ابوطالب خان در سال ۱۲۱۷ ق توفیق زیارت کربلا را پیدا کرد و از خیمه گاه سخن گفته است.[۴۱] کتاب «شهر حسین» از علامه سید هبه الدین شهرستانی(م ۱۳۸۶ ق) نقل می کند: از گذشتگان مطّلع شنیدم که وقتی نادرشاه در سال ۱۱۵۶ ق به زیارت کربلا آمد برای سپاه خود در اطراف خیمه گاه فعلی خیمه زد. بعد از رفتن نادر، آن محل به «خیمه گاه نادری» معروف شد. سپس کلمۀ «نادری» را از آن حذف کردند.[۴۲]

قتلگاه: عبدالکریم در سفرنامه اش مربوط به سال ۱۱۵۴ ق یادآور شده است که نزدیک محل دفن امام حسین(ع) در نقطه ای که امام(ع) بر زمین افتاده، محلّی را حفر کرده اند و زائران در برابر پرداخت پول به خادم، می توانند آنجا را زیارت و قدری خاک بردارند.[۴۳]

مزار حبیب بن مظاهر: نخستین مدرکی که در مورد محل دفن او یافتم مربوط به سال ۱۲۱۷ ق است.[۴۴] در زیارتنامه ای آمده است: در کنار قبر علی اکبر(ع) فلان اذکار را می گویی و سپس رو به بقیۀ شهدا سلام بده و در ادامۀ زیارتنامه، سلام به یک یک آنها آمده است. چهارمین شخص، حبیب است. ظاهر این زیارتنامه آن است که او نیز با بقیۀ شهدا است.[۴۵]

مقام امام صادق(ع) و امام مهدی(ع): در این خصوص تحقیق نکردم اما حاج شیخ عباس قمی یادآور شده که در این مورد به مدرکی دست نیافته است.[۴۶]

مقام شیر فضّه: می گویند: کنیزی به نام فضّه روز عاشورا شیری را خبر کرد تا بدن امام حسین(ع) را از لگدمال کردن اسبها حفظ کند. با آمدن شیر، دشمنان ترسیدند که چنین کنند. می گویند: مقام شیر فضّه همان جایی است که شیر برای حفاظت از بدنها نشست. به فرض صحت چنین داستانی، مدرکی در مورد نشستن شیر در آن محل، وجود ندارد. نکتۀ دیگر آنکه اگر چنین مقامی از قدیم بود، نام فارسی بر آن نمی گذاشتند. بعید نیست این مقام به وسیلۀ ایرانیان ساکن در کربلا جعل شده باشد و کلمۀ فارسی «شیر» را بر آن نهاده اند. اکنون بر دیوار نوشته شده: «مقام شیر فضه».
از سخن حاج شیخ عباس قمی ـ عالم متبحّر در تاریخ عاشورا ـ به دست می آید که بنا داشته نتیجۀ تحقیق خود را در مورد اماکن مذکور بنویسد. اما تنها مزار حرّ را تقریباً تأیید کرده و در مورد بقیّۀ اماکن یا گفته است که فلان معاصر تأیید کرده یا نوشته مدرک آن را نیافتم یا اساساً از ذکر آنها خودداری کرده است.[۴۷]

یادآوری: کربلا شهری زیارتی است و همواره زائران فراوان از جاهای دور به آنجا سفر می کنند. بیشتر زائران از سابقۀ زیارتگاهها اطلاع ندارند. اگر کسی بر جایی قدری کاشی رنگارنگ نصب کند و ضریح کوچکی بگذارد و ادعا کند اینجا مثلاً جایی است که سر حرّ را جدا کردند، بسیاری باور می کنند و آنقدر می بوسند و پول می ریزند که ممکن است خود جاعل هم باور کند. کسانی که زیارتگاه های عراق را از نزدیک دیده اند به خوبی می دانند متولّیان و خادمان این اماکن به بهانه های مختلف از زائران پول می خواهند. روحانی ای می گفت: در گذشته، متولّیان آستانۀ امام حسین(ع) همیشه قسمتی را ناقص نگه می داشتند. وقتی زائران ثروتمند از علت تمام نشدن بنا می پرسیدند، آنها کمبود پول را به میان می کشیدند و به این وسیله آنها را سرکیسه می کردند. مردم دیگر نیز با دیدن بارگاه نیمه تمام، پولهای فراوان در ضریح می ریختند.
با توجه به چنین روحیه ای باید انتظار داشت زیارتگاه های دروغی بسازند و پولهای هنگفت به جیب بزنند.
نکتۀ دیگر آنکه وقتی امام و اصحاب او در بیابان به شهادت رسیدند جوّ رعب و وحشت حاکم بود و حتی دفن شهدا که از اهمیت بالایی برخوردار بود، به درستی صورت نگرفت. آنان توان دفن حضرت عباس در نزد دیگر شهدا را نداشتند. تنها کاری که توانستند برای بیشتر شهدا انجام دهند آن بود که گودالی بکنند و بدنهای مطهّر را در آن بگذارند و یکجا دفن کنند. پس عادتاً نتوانستند محل افتادن دستان حضرت ابوالفضل و محل شهادت علی اکبر و جاهای دیگر را علامت گذاری کنند. مگر امامان بعد تعیین کرده باشد، که خبر آن نرسیده است.
ناگفته نماند با توجه به انتساب این اماکن به بزرگان دین، احترام آنها لازم است هرچند نتوانیم صحت آنها را اثبات کنیم. البته در ساختن بنای مجلّل بر آنها نباید افراط کرد. کسانی که بی اعتباری این مقامها برایشان معلوم نیست، اگر به قصد رجاء، زیارت کنند، بعید نیست به ثواب برسند.

در مسیر هتل
پس از ذکر مصیبت و خواندن نماز در خیمه گاه، زائران پراکنده شدند. من و روحانی با هم برگشتیم. در راه به او گفتم: در این سفر هنوز گریه نکرده ام. او گفت: من هم اولین بار که به نجف و کربلا مشرّف شدم گریه نکردم. این را با بعضی همسفران در میان گذاشتم. آنها هم منقلب نشده بودند و هرکدام علتی را ذکر می کردند. به روحانی گفتم: شاید یکی از دلایل آن باشد که برخی در سفر اوّل حواسّشان به شهر و مردم و صحن و سرا است (مخصوصاً من که توجّهم به شکار سوژه برای ثبت در سفرنامه است) اما در سفرهای بعد، با عادی شدن این امور، بیشتر به یاد امام(ع) و مظلومیتهای او می افتند.
او گفت: به مغازه ای پارچه فروشی در همین نزدیکی بدهی دارم، برویم در راه، پول را بدهیم. قضیۀ بدهی او جالب بود. او گفت: دیروز بدون عبا و عمامه به بازار رفتم. در مغازه ای که می خواهیم برویم مقداری پارچه انتخاب کردم که قیمت آن ۸۵۰۰ تومان می شد. اما وقتی دست در جیب کردم تنها ۷۰۰۰ تومان همراه داشتم. به مغازه دار گفتم: این پولها باشد و پارچه را هم جدا بگذار و فردا که بقیۀ پول را آوردم آن را می گیرم. مغازه دار پول را نگرفت و گفت: پارچه را هم ببر و فردا ۸۵۰۰ تومان را یکجا بیاور. گفتم: پارچه را می برم اما پول باشد و بقیه را می آورم. باز هم قبول نکرد و پول و پارچه را در پاکت گذاشت و به زور به من داد و گفت: چندین سال است در بازار کار می کنم. مشتریها را می شناسم.
به اتفاق روحانی به همان مغازه رفتیم و بدهی را پرداخت. جالب است که او محاسن بلند ندارد تا مغازه دار، تشخیص داده باشد که او روحانی است. من هم در راه، قضیۀ مشابهی که ده سال پیش در قم برایم اتفاق افتاد برای او تعریف کردم. یک روز قبل از تعطیلات عید نوروز با خانم برای خرید کاشی به خیابان ۱۹ دی رفتیم. مبلغ کل کاشی ای که انتخاب کردیم حدود هشتاد هزار تومان شد؛ اما ما پنجاه هزار تومان بیشتر همراه نداشتیم. با خانم مشغول صحبت در این مورد بودیم که مغازه دار متوجه شد. او گفت: هیچ ایرادی ندارد. شما کاشیها را ببرید و بعداً پول را بیاورید. گفتم: بقیۀ پول در بانک است و بانک این روزها تعطیل می شود. او باز هم گفت: ایرادی ندارد و تنها یک شماره تلفن بدهید. این در حالی بود که نه مغازه دار ما را می شناخت و نه ما او را می شناختیم و رسید هم از ما نگرفت. آن زمان سی هزار تومان پول قابل توجهی بود. به یاد دارم اقساط یکی از وامهایم حدود سه هزار تومان بود. او هم آن روز گفت: مشتری را می شناسم.
به حرمت اعتماد او، در اولین روزی که بانک باز شد، پول را به مغازه اش بردم.
در راه از داروخانه ای پماد آ + د، ساخت ایران خریدم. حال که صحبت از خرید و فروش شد مناسب است بگویم که در عراق، قیمت اجناس پارچه ای، ارزان تر از ایران است. هرچند ممکن است زیر سر این ارزانی کلکی باشد. در زمان صدام شخصی پیراهنی بسته بندی شده را خریداری می کند. وقتی آن را باز می کند با تعجب می بیند، تنها یقه و یک آستین و قسمتی از جلو پیراهن در آن است.
دو، سه سال پیش، یک شب آقا رضا فاطمی در کربلا می بیند دست فروشی چادر مشکی می فروشد. با چانه زنی، قیمت را از قواره ای ده هزار تومان به هفت هزار تومان پایین می آورد و دو قواره می خرد. فروشنده، آنها را در پاکت مشکی به او می دهد. پس از آنکه خریدار چند قدم دور می شود، فروشنده سراغ او می رود و می گوید: به این قیمت ضرر می کنم. پول را می دهد و چادرها را پس می گیرد. وقتی خریدار دورتر می رود، دوباره فروشنده سراغش می رود و پاکت مشکی را به او می دهد و می گوید: چون زائر امام حسین(ع) هستی عیبی ندارد و پول را می گیرد. کربلایی رضا پاکت را در منزل وقتی باز می کند، در آن مقداری لباس کهنه می بیند.
البته این حقّه ها به آنجا اختصاص ندارد. در ایران هم از این کلکها می زنند. در مجموع این گونه حقّه ها در عراق کم است.

شب جمعه در کربلا
امشب شب جمعه و ایام فاطمیه است و عربها از اطراف و اکناف برای زیارت اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا تجمّع کرده اند و هرلحظه به تعداد آنها افزوده می شود. عصر در بین الحرمین دستۀ عزاداری بزرگی برای حضرت زهراƒ تشکیل شده بود و عراقیها به شدت می گریستند. دو تابوت را در بین الحرمین به یاد تابوت حضرت زهراƒ حرکت می دادند. عبور و مرور در حرم مطهّر برخلاف روزهای قبل مشکل شد. عربها آنقدر فراوانند که ایرانیها به چشم نمی آیند. عصر ساعت ۷ به حرم مشرّف شدم. علاوه بر دشواری رفت و آمد، دست به ضریح نمی رسید و جایی برای نشستن نیافتم. مجبور شدم بیرون بیایم و در صف نماز جماعت بنشینم. از یک ساعت به غروب، دیگر جایی برای شرکت در نماز جماعت در صحن هم پیدا نمی شود. از شلوغی حرم تعجب کردم. در ابتدای ورودم به نجف از خلوتی زیارتگاهها تعجب می کردم. کم کم به این خلوتی عادت کردم و اکنون شلوغی مایۀ تعجب است. انسان چه سریع تحت تأثیر محیط قرار می گیرد!
هنگام نماز جماعت در صحن، کنار عراقی ای نشستم که از شهر حلّه ـ هشتاد کیلومتری کربلا ـ برای زیارت آمده بود. او به ایران سفر کرده بود. پرسیدم: ایران را چگونه دیدی؟ جواب داد: ایران (از جهت پیشرفت) مثل اروپا است. او می گفت که به اروپا هم رفته است. امشب بسیاری از عربها نماز عشا را شکسته خواندند. معلوم شد آنها از جاهای دیگر آمده اند. بعد از نماز برگشتم و در بین الحرمین خانواده های فراوانی را دیدم که بر زیراندازهای خود به صورت خانوادگی نشسته اند. به یاد مسجد جمکران در قم افتادم.
امشب از کفشدار در کنار ایوان طلای سیدالشهدا(ع) پرسیدم: با اینکه عربها این همه به اهل بیت(ع) محبت دارند، چرا در زمان صدام زیارتگاهها خیلی کثیف بودند؟ آیا رژیم رسیدگی به آنها را ممنوع کرده بود؟ جواب داد: رسماً نه؛ اما کسی جرأت این کارها را نداشت. سپس اشاره به ایوان کرد و گفت: من جرأت نمی کردم در اینجا دو رکعت نماز بخوانم.
ضمن خاطرات مربوط به ۲۰/۳/۱۳۸۵ قضیۀ حکم حبس ابد برای یکی از عراقیها به جرم شرکت در نماز جماعت و خواندن کتاب مذهبی گذشت.
مثل اینکه خیلی از صدام و جنایتهای او نوشتم. راستش را بخواهید در این سفر بیش از همه، این جانور بلکه بدتر از جانور، فکرم را به خود مشغول کرده است. امکان ندارد کسی به عتبات برود اما از جنایات بعثیها غفلت کند. کسانی که از این سفر برمی گردند، از بیشترین سخنان آنها با ملاقات کنندگان، یاد کردن از ستمهای حزب بعث در عراق است.
پس از نماز، با حمید به هتل برگشتیم. همسفری که امشب تا حدود نیم ساعت پس از نماز در صحن امام حسین(ع) مانده بود، گفت: یکدفعه چهل، پنجاه نفر چماق به دست در صحن ریختند و از دم به همه می زدند. یکی از آنها جامهری را برداشت و به شدت به سر یکی از زائران کوبید. همسفر با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشته بود. خواهر صدای تیراندازی شنیده بود.
بعداً شنیدم آنها طرفدار شخصی به نام سید محمود حسنی بودند که مدّعی است او همان سید حسنی است که پیش از قیام امام مهدی(ع) ظهور می کند. شنیدم آنها متعرّض یکی از امام جماعتها به نام حجت الاسلام قزوینی هم شدند.
ضمناً شنیده شد طرفداران حسنی چوب نداشته اند بلکه نگهبانان حرم، چون نمی توانسته اند در صحن اسلحه به کار ببرند مجبور شده اند آنها را با چوب بیرون کنند.

سفرنامه کربلا 8(قسمت هشتم)
مزارها

پس از صرف شام دوباره به حرم حضرت سیدالشهدا(ع) مشرّف شدم. بر مزار عالم عارف ملاحسین قلی همدانی(م ۱۳۱۱ ق) در صحن مطهّر فاتحه خواندم. او همان کسی است که در سفری، راهزنها اسباب و اثاثش را گرفتند؛ اما وقتی دزدها او را شناختند، اموال را برگرداندند. ملاحسین قلی تنها کتابهای وقفی را گرفت و از گرفتن بقیه خودداری کرد. در مورد این کارش گفته بود: همینکه اموال را گرفتند، حلالشان کردم؛ چون نمی خواستم خداوند کسی را به سبب من در آتش بسوزاند و نمی خواهم لقمۀ حرام از گلوی کسی پایین رود تا موعظه در او اثر نکند.[۴۸] در مورد او حکایات شگفتی نقل کرده اند. هنگام ورود از باب زینبیه[۴۹] سنگ قبر او در ضلع غربی صحن مطهر بر دیوار واقع در میان سومین و چهارمین حجره نصب است. شنیده شد قبر داخل حجرۀ چهارم است.
در بارگاه حسینی علما و شاهان متعدد دفنند. فرصتی دست نداد تا بر مزار آنها حاضر شوم. از جملۀ علما سید مرتضی (م ۴۳۶ ق) و برادرش سید رضی (م ۴۰۶ ق) هستند. جنازۀ آن دو را در ابتدا در منزل مسکونی اشان در بغداد به خاک سپردند و سپس به آستان سیدالشهدا(ع) انتقال و نزدیک مزار ابراهیم مُجاب به خاک سپردند. اکنون ابراهیم مجاب دارای ضریح کوچکی است؛ اما مزار دو برادر به طور دقیق مشخص نیست.
از دیگر مدفونها در بارگاه حسینی عبارتند از آیات عظام: علامه محمدباقر وحید بهبهانی (م ۱۲۰۸ ق)، سیدعلی طباطبایی معروف به صاحب ریاض (م ۱۲۳۱ ق)، شیخ عبدالحسین تهرانی(م ۱۲۸۶ ق)، شیخ محمدتقی شیرازی (م ۱۳۳۸ ق).
سه تن از پادشاهان قاجار در مقبره ای خانوادگی دفن شده اند: مظفرالدین شاه(م ۱۳۲۴ ق)، محمدعلی شاه(م ۱۳۴۴ ق) و احمد شاه(م ۱۳۴۸ ق).

وضعیت بهداشت
امروز کربلا شلوغ بود. افراد خیر برای رفع تشنگی زائران، در وان حمام یا ظرفی شبیه آن آب خنک ریخته بودند تا به زائران بدهند. روی قسمتی از وان، ورق فلزی سوراخ دار گذاشته بودند و لیوانها را روی آنها قرار می دادند. شخصی دائم آب خنک با پارچ در لیوانها می ریخت. نه تنها لیوانها را نمی شستند بلکه اگر نیم خورده هم می شد، آب آن را دور نمی ریختند. موقع پر کردن لیوانها آنقدر آب در آن می ریختند تا سرریز کند و دوباره آب اضافی از سوراخهای ورق فلزی به درون وان برگردد. با این کار علاوه بر پر شدن لیوان، شسته هم می شد.
در معابر عمومی آب سردکن گذاشته اند و نو بودن آنها نشان می دهد بعد از تغییر حکومت، سر و کلۀ این دستگاهها پیدا شده است. برای مردم تفاوتی ندارد که از آب سردکن بهداشتی آب بخورند یا از وانهای غیر بهداشتی. اگر مردم مقید به رعایت بهداشت بودند، این همه وان آب نبود. ما که به رعایت بهداشت، توصیه زیادی شده ایم، وقتی به جای استفاده از لیوان عمومی، آبِ آب سردکن را در دستمان می ریختیم و می خوردیم، با تعجب به ما نگاه می کردند.
حاج اکبر که نهم فروردین امسال، برابر با ۲۸ صفر ۱۴۲۷ در کربلا بوده، می گفت: آن روز در دیگهای بزرگ، پلو و خورشت قیمه میان زائران توزیع می کردند. افرادی که غذا می گرفتند اگر زیاد می آمد دوباره به توزیع کننده برمی گرداندند. او بشقاب نیم خوردۀ برنج را که آمیخته با خورشت بود، دوباره در دیگ برمی گرداند و سپس میان مردم توزیع می کرد. پلو به سبب آمیختگی با خورشتهای نیم خورده، سفیدی خود را از دست داده بود.
در سه راهی ای در خیابان جنّه الحسین، محوطه ای با سه دیوار به ارتفاع یک متر و طول و عرض حدود دو متر ساخته اند تا در آن زباله بریزند. بیرون این سه دیواری که نه در دارد و نه سقف، همیشه مقدار زیادی زباله پخش شده است. امشب ساعت ۲:۳۰ از شب گذشته وقتی به این زباله دانی رسیدیم هفت، هشت گربه از درون آن پا به فرار گذاشتند که جیغ فاطمه و حمید را به دنبال داشت. گربه ها یک عامل پراکنده شدن زباله ها هستند. گربه ها از آدمها خیلی می ترسند؛ شاید کربلاییها آنها را اذیت می کنند. یک بار دختر و پسر نوجوانی سوار بر گاری که الاغی آن را می کشید و رانندگی آن را دختر به عهده داشت، آمدند و زباله دانی را زیر و رو کردند تا اشیاء به درد خور را پیدا کنند. این گونه جستجوها هم عامل پخش زباله ها است.
در همین خیابان گودالی با طول و عرض ۵/۱ متر است که آب گندیدۀ سیاه رنگ با زباله در آن جمع شده و عمق آن معلوم نیست. وضع بهداشت در عراق خیلی پایین است. اگر خدای ناخواسته بیماری واگیرداری مثل وبا در این کشور شایع شود، جلوگیری از پیشرفت آن خیلی مشکل است.

جمعه ۲۶/۳/۱۳۸۵
صحبتهای مدیر هتل

آقای جواد حدّاد ـ مدیر هتل سفینه ـ حدود شصت سال دارد. او بیست سال از عمر خود را در ایران گذرانده و به زبان فارسی مسلّط است. امروز فرصتی پیش آمد تا با او گپی بزنم. در مورد علت مهاجرتش از عراق گفت: پیش از مهاجرت، وضع مالی ام در کربلا خیلی خوب بود و با پول خودم به زائران غذای فراوان می دادم. دو بار مرا دستگیر کردند و با شکنجۀ زیاد می پرسیدند: این پولها را از کجا می آوری؟ هرچه می گفتم: برای خودم است، باور نمی کردند. جای بعضی از شکنجه ها هنوز باقی است. واقعاً از کسی پول نگرفته بودم.[۵۰] دوستی داشتم که در سازمان اطّلاعات عراق کار می کرد. حدود یک ماه پیش از شروع جنگ ایران و عراق با اصرار زیاد به من گفت: هرچه زودتر از عراق فرار کن. من هم با خانواده به سوریه رفتم. همینکه به آنجا رسیدم، خبر شدم مأموران عراقی برای دستگیری من به خانه ام ریخته اند. آن زمان رابطۀ خوبی میان عراق و سوریه بود. آنجا هم خواستند دستگیرم کنند اما نتوانستند. چند سال اوّل در کشورهای مختلف بودم تا اینکه تصمیم گرفتم به ایران بروم؛ چون همشهریهای ما در آنجا زیاد بودند. اقامتم در ایران بیست سال طول کشید و بیشتر در قم، خیابان آذر سکونت داشتم.

نظارت بر هتلها
از او در مورد نظارت بر هتلها پرسیدم. جواب داد: سازمان حج و زیارت در ایران با شرکت ایرانی شمسا در مورد هدایت زائران ایرانی قرارداد دارد. این شرکت هم با چند شرکت عراقی قرارداد دارد. دوباره هریک از شرکتهای عراقی با چند هتل قرارداد می بندند. طرف ما شرکت طفّ است. در قرارداد ما با شرکت طفّ مواردی از قبیل نوع غذا، چگونگی پذیرایی، تمیزی، وضعیت برق و… قید شده است. این شرکت همواره بر کارهای ما نظارت دارد. علاوه بر آن، شرکت شمسا، سازمان گردشگری، پزشکان ایرانی و عراقی نیز بر هتلها نظارت دارند. به گونه ای که در هفتۀ چهار، پنج بار برای بازرسی می آیند. دیروز از سازمان گردشگری ایراد گرفتند که چرا کارکنان هتل لباس یک شکل ندارند. در هتل دو نفر از وزارت کشور حضور دارند و وظیفۀ آنها تأمین امنیت زائران است.
او همچنین اظهار داشت: در حال حاضر روزانه ۱۵۰۰ زائر وارد کربلا می شوند و همین تعداد هم خارج می شوند. تا دو ماه پیش، این رقم روزی ۵۰۰۰ نفر بود؛ اما به دلیل امتحانات و گرمی هوا تعدادشان کمتر شده است.
برق در کربلا وضعیت خاصّی دارد. در پی قیام مردم عراق در سال ۱۹۹۱م بعضی از شهرها مثل کربلا به دست مردم افتاد. پس از شکست قیام، تا سه سال در کربلا برق نبود. بعد از آن روزانه تنها چند ساعت برق بود. برخی از مردم که تمکن مالی داشتند، با کسب اجازه از دولت، موتور برق خریدند. خانه ها و مغازه های هرمحله سیم برق از این موتور کشیدند تا هنگام قطع برق، از آن استفاده کنند و در مقابل، به صاحب ژنراتور پول می دادند. به مرور وضع برق بهتر شد و الآن روزی دو، سه ساعت برق شهر هست و دو، سه ساعت هم قطع می شود که ناچاریم از موتور برق استفاده کنیم. یکی از نظارتها بر هتل آن است که ما به محض قطع برق، موتور را روشن کنیم.

مکافات عمل
سخن که به انتفاضه رسید، آقای حدّاد خاطره ای از قول پدر همسرش ـ از محترمین نجف ـ اینگونه بیان کرد:
در بغداد سه، چهار سال پس از انتفاضه، شخصی اهل نجف در اثر تصادف، پیرزنی اهل تکریت را با ماشین کشت. او با ضمانت آزاد شد و در مدت آزادی، عده ای از سرشناسان نجف از جمله من برای جلب رضایت خانوادۀ پیرزن به تکریت رفتیم. در خانه ای بزرگ، منتظر نشسته بودیم که مردی حدود ۴۵ ساله را در حالی که زیر بغلهایش را گرفته بودند، آوردند. او فرزند همان پیرزن بود. وقتی نشست گفت: من یکی از فرماندهان ارشد ارتش بودم و حدود سی هزار نظامی زیر دستم بود. در قضیۀ انتفاضه من و قصی پسر صدام مأمور شدیم به هرقیمت شده، مردم کربلا را ساکت کنیم. پسر صدام افراد زیادی را کشت اما فرصت کشتار برای ما پیش نیامد.
وقتی وارد حرم امام حسین(ع) شدم، عربی را دیدم به ضریح چسبیده و با ضجّه پناه برده است. یقه اش را گرفتم و به عقب کشیدم. بعد با دو گلوله به سرش، او را از پا در آوردم. مدتی بعد امام حسین(ع) را در عالم خواب دیدم. حضرت به من فرمود: اگر کسی به تو پناه بیاورد چه می کنی؟ آیا می گذاری کسی او را آزار بدهد؟ جواب دادم: خیر، از او مواظبت می کنم. امام فرمود: چرا پناهندۀ من را کشتی؟ حضرت به جای دو گلوله ای که به آن شخص زده بودم، به هریک از زانوهایم یک تیر زد.
سپس فرمانده ارشد صدام لباسش را بالا زد و دیدیم هردو زانویش سیاه شده اند. بعد گفت: من از خون مادرم گذشتم اما در عوض از شما می خواهم به حرم امام حسین(ع) بروید و از حضرت بخواهید از من درگذرد.
ما برگشتیم و پس از مدتی خبر شدیم وضع او روز به روز بدتر شده است. بیماری او آنقدر پیشرفت کرد که بوی تعفّن می داد تا اینکه مرد.

انفجار در مسجد بُراثا
امروز در مسجد بُراثا واقع در بغداد پیش از نماز جمعه بمبی منفجر شد و عده ای کشته و مجروح شدند. خبر آن از تلویزیون عراق پخش شد. در ظاهر این بمب گذاریها به دست برخی مسلمانان صورت می گیرد. حرام بودن تخریب مسجد و نجس کردن آن با خون، اختصاص به مذهب شیعه ندارد. ندانستم اینها از کدام فرقۀ مسلمانان هستند.
امروزه کشور عراق از ناامنی رنج می برد. برای مقابله با آن دست کم از سه چیز باید بهره برد: «تفنگ»، «کلنگ» و «فرهنگ». با سلاح تفنگ باید با قاطعیت در برابر نااهلان ایستاد و با کلنگ به آبادانی این کشور ویران و قفرزده پرداخت و با فعالیت فرهنگی، فرهنگ مردم را بالا برد. در رژیم سابق توجهی به فرهنگ مردم نشد. بسیاری از کسانی که امروز در عراق شرارت می کنند در رژیم صدام متولد شده اند و از وقتی چشم باز کرده اند، دیده اند کارهای مهم تنها به زور اسلحه پیش می رفته است. آن نادانهایی که ماشین سواری را دربست کرایه می کنند و بدون اطلاع از اعتقادات دینی و سیاسی راننده، هنگام پیاده شدن، بمبی را جا می گذارند، دچار فقر فرهنگی هستند. باید به سرعت بخشهای مربوط به ارتقای فرهنگ عراق را ترویج داد. در حال حاضر ساخت و ساز صدها مدرسه و دانشگاه ضرورت دارد. ناگفته نماند که بخشی از این نابخردان از خارج به این کشور می آیند.

کتابخانه ها
امروز با اینکه جمعه بود، کتابخانه های عمومی در هردو بارگاه باز بود. به هردو کتابخانه سری زدم و تعدادی کتاب هدیه کردم. در قسمتی از کتابخانه ها میز و صندلی گذاشته اند و قسمتی را فرش کرده اند تا هرکس در هرقسمت مایل بود مطالعه کند. در قسمت فرش شده افراد هرطور می خواستند حتی در حال درازکشیده مطالعه می کردند. چندین ساعت یکسر روی صندلی نشستن خسته کننده است و به کمر آسیب می رساند و تغییر در چگونگی نشستن هنگام مطالعه علاوه بر تنوّع، نوعی استراحت دادن به کمر است. بنابه گفتۀ متخصصان، اگر از نوجوانی مراقبتهای لازم صورت نگیرد ممکن است بعد از چهل سالگی دردهای کمر شروع شود. شایسته نیست دانش آموزان در کتابخانه ها به مدت چند ساعت یکسر بنشینند. جا دارد در کتابخانه های ایران هم برای استراحت یا مطالعه با حالتهای مختلف، اتاقی را فرش کنند یا قسمتی مفروش را با پرده جدا کنند.

تفاوتهای نجف و کربلا
در این ایام حرم سیدالشهدا(ع) بیش از حرم امام علی(ع) زائر عرب داشت. شاید یک علت آن باشد که شهر و روستا در اطراف کربلا بیش از نجف است. شاید علت دیگر آن باشد که حجم روایات در فضیلت زیارت امام حسین(ع) بیشتر است. یکی از محقّقان که اخبار زیارات ائمه(ع) را بررسی کرده بود، می گفت: در میان ائمه(ع) بیشترین سفارش در مورد امام حسین(ع) است و پس از او امام علی(ع) و بعد از امام علی، بیشترین سفارش در مورد زیارت امام رضا(ع) است.
برخلاف نجف که امام جماعت ثابت نداشت و هرروحانی که از راه می رسید، امامت می کرد، در بارگاه امام حسین(ع) شش، هفت نفر عهده دار امامت جماعت هستند. نماز در هرگوشه متعلّق به یک خط سیاسی و فکری است. این تعدد نمازهای جماعت در یک مکان، اثر نامطلوب بر زائران مسافر می گذارد. اختلاف در هرشرایط تأثیر ناشایست دارد. اختلاف در اینجا باعث شده که جماعتها متعدد شود و در نجف باعث شده که امام جماعتی نباشد! به یاد دارم در سنین نوجوانی بودم که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد و همواره از امام خمینی سفارش به وحدت را می شنیدم. من که تجربه ای نداشتم، از این همه توصیه به وحدت، احساس خستگی می کردم. وقتی انسان اوضاع عراق و افغانستان و برخی جاهای دیگر را در نظر می گیرد، متوجه می شود که چرا ایشان این همه سفارش خسته کننده به وحدت می کرد.
شغل دست فروشی در کربلا با نجف تفاوت محسوس دارد. در کربلا بر خلاف نجف، برای فروش جنسشان نه اصرار می کنند و نه چندان قیمت را پایین می آورند. یک بار نشد جنس را روی دست ما بگذارند و پول آن را مطالبه کنند. به دلیل نداشتن دقت لازم در قیمت اجناس در کربلا و نجف، نمی توانم مقایسۀ درستی در این زمینه داشته باشم. متوجه نشدم آیا در نجف قیمتها را زیادی می گفتند و سپس تا نصف یا یک سوم پایین می آمدند یا اینکه از قیمت واقعی این همه تخفیف می دادند؟
بد نیست این را هم اضافه کنم که من در خرید سوغات سفر برای بستگان، دخالت نمی کنم. خریدها را به او سپردم. دلیلش آن است که یکی از راههای جلب آرامش در زندگی آن است که نه زنها در کارهای مخصوص مردها دخالت کنند و نه مردها در کارهای زنانه وارد شوند. در غیر این صورت، کشمکش، بگو مگو و اوقات تلخی زیاد خواهد شد. از جمله کارهای اختصاصی زنها خرید و تقسیم سوغات سفر است. آنها بهتر از مردها می دانند که چه هدیه ای بخرند و به چه کسانی بدهند. اگر این قضیه به خانمها سپرده شود، سفر در نظر آنها لذت بخش تر خواهد شد. شنیده ام گاهی دخالت مردها در این امور، سبب نزاعهای زن و شوهری می شود.

آخرین شب
امشب ساعت ۱۱ در صحن اباعبدالله الحسین(ع) رو به روی ایوان طلا برای وداع تجمّع کردیم. پیش از ملحق شدن به همسفران، همکار گرامی حجت الاسلام سید علیرضا طباطبایی را در صحن، مقابل ایوان دیدم. او با پدر گرامی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد طباطبایی و چند تن از همسفرانشان به حرم مشرّف شده بودند. پس از سلام و احوالپرسی، از آنها جدا شدم و چند متر دورتر به همسفران خود پیوستم. به دلیل احتمال بسته شدن صحن حضرت عباس(ع) زیارت و وداع امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را همانجا خواندیم. روحانی علاوه بر خواندن شعر زیر به ذکر مصیبت پرداخت:

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وزکین چه ها در این ستم آباد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را زقتل، تو دلشاد کرده ای

ای زادۀ زیاد نکرده هیچ گه
نمرود این عمل که تو شدّاد کرده ای

به هرخسی که باردرخت شقاوت است
بنگر چه ها که با قد شمشاد کرده ای

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که بود بوسه گه مصطفی زکین
آزرده اش زخنجر فولاد کرده ای

مراسم نزدیک ساعت ۱۲ شب تمام شد. خواستیم برای آخرین بار بوسه بر ضریح امام(ع) بزنیم اما کارکنان حرم مشغول بیرون کردن مردها از حرم بودند. کفشداریها بسته بود. قبلاً حاج اکبر به من گفته بود که عربها از اینکه کسی کفش به دست، وارد حرم شود، ناراحت می شوند؛ اما سفارش او را فراموش کردم یا اهمیت ندادم و کفش به دست، خود را به یکی از درهای باز رساندم. همینکه چشم نگهبان را دور دیدم، داخل حرم رفتم. ناگهان نگهبان رسید با دیدن کفشها چهره اش درهم شد و با چشمهای گرد، من را از حرم بیرون کرد. تا به حال هیچ عراقی به من تندی نکرده بود. بالاخره نتوانستم ضریح را ببوسم. ناراحت شدم.
امشب دانستیم حرم از ساعت ۱۲ شب به مدت یک ساعت کاملاً زنانه می شود و پس از آن درب صحن و حرم را می بندند و دوباره صبح ساعت ۴ باز می شود. ضمناً شبهای جمعه و در مناسبتهایی مانند شبهای شهادت امامان(ع) درب حرم تا صبح باز است.
هر روز بعد از نماز صبح یک روحانی در صحن امام(ع) به فارسی سخنرانی می کند.
امروز در حرم حضرت اباعبدالله الحسین(ع) از کیف خواهر ۲۵۰۰۰ تومان دزدیدند. خانم گفت: زنی پای ضریح حضرت ابوالفضل(ع) به دزد پولهایش نفرین می کرد. صدهزار تومان پول او را هم در حرم دزدیده بودند. از همان اتفاقات زشتی که در ایران هم می افتد. چه انسانهای عجیبی پیدا می شوند! زنان بیش از مردها به زیارت علاقه نشان می دهند و بیشتر می خواهند در حرم بمانند، در عین حال جای کمتری به آنها اختصاص یافته است. جمعیت فشرده، زمینۀ دزدی را فراهم می کند.

چند نکته در مورد حضرت عباس(ع)
امشب آخرین شب اقامت ما در کربلا است. بد نیست چند جمله ای در مورد حضرت ابوالفضل(ع) بنویسم. فکر کرده اید چرا مزار حضرت عباس(ع) از مزار دیگر شهدا جدا است؟ در ظاهر در آن موقعیت وحشتناک، فرصت و توان الحاق بدن مطهّر به بقیۀ شهدا نبود. آیا فکر نمی کنید به دلیل منزلت حضرت ابوالفضل، خدا می خواسته مزار او از بقیه جدا باشد تا گنبد و بارگاه مستقلی داشته باشد؟ اگر حضرت عباس(ع) در میان سایر شهدا در پایین پای امام حسین(ع) دفن بود، آیا به اندازه ای که امروزه مورد توجه است، زیارت می شد؟
نکتۀ دیگر اینکه از حضرت ابوالفضل(ع) کرامات نسبتاً فراوان مشاهده می شود. حجت الاسلام ربانی خلخالی کرامتهای حضرت را در سه جلد قطور با عنوان «چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)» گرد آورده است. مسلماً این حجم کرامت، اندکی از معجزات حضرت است. راستی چرا این همه معجزه از ایشان بروز می کند؟ به نظرم یک علت، آن است که شخصیت حقیقی و برجستۀ ایشان از طریق منابع تاریخی به ما نرسیده است. روایات اندک در مورد حضرت در اختیار داریم. گویا این همه کرامت جبران کنندۀ کمی اخبار رسیده در معرفی او است. معمولاً کسانی که کم احترامی به حضرت کنند زود ضربه می بینند. در هر سه جلد از کتاب فوق، بخشی به حکایتهایی اختصاص یافته که افراد بر اثر کم حرمتی به حضرت، گرفتاریهایی برایشان پیش آمده است. ذکر یکی از آنها مناسب است:
آیت اللّه  شیخ محمدباقر زنجانی ـ از علمای برجستۀ نجف ـ می گوید: باعده ای، از نجف به کربلا رفتیم. قرار شد به زیارت حضرت ابوالفضل(ع) برویم. یکی از طلبه ها گفت: حضرت عباس امام نیست؛ خسته هستم و حرم نمی آیم؛ وقتی برگشتید باهم به زیارت امام حسین(ع) می رویم.
ما به زیارت رفتیم و وقتی برگشتیم، دیدیم محل اقامت ما شلوغ است. پرسیدیم: چی شده؟ گفتند: شیخی در چاه توالت افتاده. او را از چاه بیرون آوردند. یکی از دوستان به او گفت: دیگر از این غلطها نکنی. جواب داد: با حضرت شوخی کردم. دوست دیگر گفت: حضرت عباس هم با تو شوخی کرد و الا هلاکت می کرد.[۵۱] البته چنین نیست که هرکس کوچک ترین و حتی بزرگ ترین توهین را به حضرت کرد، بلافاصله در همین دنیا به سزای کارش برسد و یا اینکه کسی توان توهین را نداشته باشد؛ چنانکه بعثیان در جوار ضریح امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) عدۀ زیادی را کشتند. حتی دشمنان، خود امامان(ع) را به شهادت رساندند. اساساً بنا بر این نیست که همۀ کارها با معجزه پیش برود. اگر بنا باشد برای هراتفاقی اعجازی رخ دهد، آزمایش مردم از اساس برچیده می شود. خداوند می فرماید: «اگر خدا می خواست می توانست همۀ شما را هدایت کند.»[۵۲] از این گذشته ما همیشه از مصلحتها آگاهی نداریم. یکی از اموری که بسیاری از مردم تجربه کرده اند و آن را باور دارند، آن است که ظلم به انسانها و حتی حیوانات، مجازات در همین دنیا را در پی دارد. اما پادشاهان فراوان، بدترین ستمها را به مردم کردند و تا پایان عمرشان، مجازات نشدند از طرف دیگر گاهی مردم عادی با توهین کوچک به دیگری، فوری به صورت طبیعی مجازات می شوند.
ناگفته نماند که همیشه تنبیهات دنیایی بی درنگ پس از وقوع جرم نیست و صبر خدا را باید در نظر گرفت. فرمانده حمله به دو بارگاه مذکور، داماد صدام بود و پس از مدتی به دست خود صدام اعدام شد و در مورد ذلّت دنیایی او مطالبی نقل می کنند اما چون به منبع این نقلها دست نیافتم از ذکر آنها خودداری می کنم. امروزه فرمانده بالاتر او یعنی صدام و حامیان او را می بینیم که با چه ذلتی در زندان به سر می برند و محاکمۀ آنها در جریان است و در انتظار مجازات به سر می برند.

سفرنامه کربلا 9(قسمت نهم و پایانی)
شنبه ۲۷/۳/۱۳۸۵
بازگشت به ایران

امروز اوّل وقت، همان اتوبوسی که از مرز مهران ما را به نجف آورد و در آنجا به اماکن زیارتی می برد، برای برگرداندن زائران آمد. به عبارت دیگر از مرز تا مرز سر و کارمان با یک راننده و اتوبوس بود. چنین شیوه ای گذشته از اینکه زحمت مدیر را برای تهیۀ اتوبوس کم می کند، سبب می شود مسافران زودتر با اتوبوس، آشنا شوند و در اماکن مختلف به اشتباه سوار ماشین دیگر نشوند.
صبح ساعت ۷:۱۵ به سمت ایران حرکت کردیم. همۀ مسیری را که در این سفر ـ رفت و برگشت ـ طی کردیم، بیابانی بود و کوه و تپّه ندیدیم. گلّه های شتر در بیابانها می چریدند. از اینکه شترها خارهای درشت و خشک را به راحتی می خوردند، تعجب کردیم.[۵۳] اگر از بیابانهای پهناور ایران، که بسیاری از آنها بدون استفاده مانده اند، برای پرورش شتر مورد بهره برداری قرار گیرند، یکی از فعالیتهای اقتصادی مهم خواهد بود.
با هماهنگی شرکت شمسا، از رستورانی در راه، به تعداد افراد، کشمش پلو در ظروف یکبار مصرف گرفته شد. شب قبل، به افراد کاروان، کنسرو ماهی دادند تا به عنوان خورشت با ناهار صرف کنند.
برای رسیدن به مرز، از این شهرها و روستاها گذشتیم: خان ربع، خان نص، کفِل، کوفه، شامیه، دیوانیه، دَغاره، شاملی، نعمانیه، کوت، جَصّان، بدره.
عصر ساعت ۲:۱۰ به مرز مهران در حالی که باد داغ می وزید، رسیدیم. به نظرم در اثر معطّلی در اینجا بود که پوست صورتمان سیاه شد. به دلیل نظارت نکردن بر کارکنان عراقی در مرز، درخواست پول بی جا داشتند. برای زدن مهر خروج، سیزده هزار تومان می خواستند. مدیر کاروانهای دیگر پول را همراه گذرنامه ها در پاکتی گذاشته بودند تا وقتی نوبتشان شد، تحویل دهند. مدیر کاروان ما که نمی خواست پول بی جا بدهد، کار او را انجام نمی دادند تا اینکه مجبور شد پنج هزار تومان بدهد. مأموران بازرسی ساک ـ که در عمل بازرسی نمی کنند ـ درخواست پول داشتند. هنگام خروج، اوضاع درهم و برهم شد و نتوانستند پول بگیرند اما هنگام ورود، در همینجا سه هزار تومان از مدیر گرفتند.
بین ایران و عراق در و دیواری بود که از آن می گذشتیم. به حمید گفتم: آن طرفِ در، ایران است و این طرف عراق. او انگشتش را از آن در وارد ایران می کرد و دوباره به طرف خود یعنی عراق برمی گرداند و این کار را مرتّب تکرار می کرد. حسّ خاصی به او دست داده بود. نمی دانم با خود چه فکری می کرد. فاطمه و حمید ده، دوازده بار از آن در بیرون می رفتند و دوباره برمی گشتند. آنها می خواستند به دوستانشان بگویند که تا کنون ده، دوازده بار خارج از کشور رفته اند.
پس از انجام امور مربوط به ورود به کشور و بجا آوردن نماز ظهر و عصر در گمرک ایران، با اتوبوس دیگر ساعت ۳:۴۵ به وقت ایران به طرف قم حرکت کردیم.

نکته ها
ذکر نکاتی در مورد این سفر مناسب است:
۱. انصافاً از هرنظر سفر خوبی داشتیم. هم زیارتهای مهم انجام دادیم و هم با کشور و ملتی دیگر آشنا شدیم. همسفران خوبی هم داشتیم. خوشبختانه کاروان ما خالی از افراد بهانه گیر و نق نقو بود. اساساً سفر کربلا سفر تفریحی نیست تا برای اندک مشکل، صدای کسی در آید. همچنین در این سفر پیشامد ناگواری رخ نداد.
۲. ساکنان نجف و کربلا به ایرانیها علاقۀ خاصی دارند. با اینکه شنیده ام آنها تندخو هستند اما به ما محبت داشتند. تنها یک بار به من تندی شد و آن هنگامی بود که کفش به دست، وارد حرم سیدالشهدا(ع) شدم. آنها از همکلام شدن با ایرانیها لذت می برند. من هم به آنها علاقه پیدا کردم.
در زمان صدام هم به ایرانیها علاقه داشتند اما از اظهار آن می ترسیدند. در مغازه یا جای خلوت دیگر که در امان بودند، ابراز محبت می کردند. گویا به دلیل علاقه به ایرانیها است که یادگیری زبان فارسی را دوست دارند. کسی که قدری فارسی بداند، افتخاری برای او محسوب می شود. به نظرم اگر در عراق بویژه در مناطق شیعه نشین، کلاسهای آموزش فارسی برگزار شود استقبال خوبی خواهد شد.
۳. دانستن زبان عربی باعث می شود بهتر بتوان با مردم ارتباط برقرار کرد اما ندانستن آن مشکل جدّی ایجاد نمی کند. معمولاً کسانی که زائران با آنها سر و کار دارند، فارسی را در حد نیاز می دانند. مثلاً فروشنده ها قیمت اجناس را به خوبی ادا می کنند. همه جا معاملات با پول ایرانی است.
۴. علائم راهنمایی و رانندگی در این کشور بسیار کم به چشم خورد. در کل عراق به تعداد انگشتان یک دست ندیدم.
به ندرت جاده ها و خیابانها خط کشی شده اند. در این سفر یک خیابان خط کشی شده به طول صد متر در نجف دیدم و در راه بازگشت به ایران، حدود دو، سه کیلومتر خط کشیهای رنگ و رو رفته را در جاده دیدم.
میدانها به صورت دایره های سیمانی بودند که درون آنها خاک بود. این کشور ـ در قسمتهایی که ما رفتیم ـ از زیبایی بهره ندارد.
۵. در نجف و کربلا و جاده ها، تصاویر بزرگ شخصیتهای سیاسی عراق را نصب کرده اند و گاه بزرگی آنها به ۵/۱ در ۵/۱ متر یا بیشتر می رسد. عکسهای بزرگ از شخصیتهایی که به یاد دارم عبارتند از: شهیدان سید محمد باقر صدر، سید محمد صدر، سید محمدباقر حکیم و آقایان: آیت اللّه  سیستانی، سید عبدالعزیز حکیم، مقتدی صدر و ابراهیم جعفری.
در رژیم قبل به جای تصاویر فوق، عکسهای بزرگ یک نفر یعنی صدام در اماکن مختلف نصب بود.
۶. بی سر و صاحب بودن زیارتگاهها یکی از مشکلات در گذشته بود. البته رژیم قبل بر زیارتگاهها نظارت داشت اما نظارت بیشتر از دو جهت بود: غصب پولها و نظارت از جهت سیاسی.
اکنون بخشی از کمبود نظارت را برطرف کرده اند. در رژیم صدام پول دادن به کفشداریها و حتی برای سرویسهای بهداشتی در زیارتگاهها اجباری بود. اکنون این امور رایگان شده و با خطوط درشت بر دیوار سرویسهای بهداشتی کلمۀ «مجّاناً» را نوشته اند. اما هنوز برخی افراد پولهای بی جا می خواهند. برخی از این افراد سالیان دراز است که درآمدشان از این طریق بوده و چه بسا این شغل به صورت موروثی به آنها رسیده باشد. مناسب است حکومت عراق، شغلی مناسب تر برای این افراد در نظر گیرد و از آن به بعد اجازۀ این رفتارها را به کسی ندهد و زیارتگاهها عاری از این اعمال ناشایست شوند.
۷. هزینۀ سفر فاطمه و حمید صدهزار تومان کمتر از بزرگسالان بود اما در صندلی اختصاصی در اتوبوس، خوراک، تخت در هتل، میان آنها و بزرگسالان تفاوتی نبود. احتمالاً کمتر بودن هزینۀ سفر آنها به دلیل ورودی ای است که دولت عراق می گیرد.
۸. در این سفر دست کم از نظر من مشکل غذایی نبود. چند مورد غذا کم پخته شده بود. وقتی مدیر کاروان به مسئولان بالاتر گلایه کرد، گفته بودند: رسم عراقیها این است که غذا را کامل نمی پزند. خوراکی به وفور در اختیارمان بود. پس از آنکه فقرا را روز آخر در نجف دیدم، خوراکیهای اضافی مخصوصاً میوه ها را در کربلا به فقرا می دادم. غذای ما بیشتر اضافه می آمد؛ زیرا دو فرزندمان نمی توانستند به اندازه بزرگ ترها بخورند. خوراکیهای را در پاکت می گذاشتم و در راه به کسانی که پاکت را می دیدند و درخواست می کردند، می دادم و گاهی چنین شخصی پیدا نمی شد و به دنبال کسانی می گشتم که وضع ظاهری خوب نداشتند و پاکت را به آنها می دادم. چند مورد به زنان سالمند دادم که دست فروشی می کردند.
۹. وسایل خنک کننده در زیارتگاهها و هتلها به اندازۀ نیاز هست و کسی گرمازده نمی شود.
۱۰. در نجف و کربلا هیچ زن بی حجابی ندیدم. می گویند: زنان بی حجاب بیشتر در بغداد و شهرهای بزرگی هستند که از شکل سنّتی خارج شده اند.
فرصت زیادی پیش نیامد که برنامه های تلویزیون عراق را ببینم. مجموع مشاهداتم به چهار، پنج ساعت رسید. تلویزیون عراق آیت اللّه ، حجت الاسلام، بی حجاب، باحجاب، و… نشان می دهد. در نشان دادن زنان بی حجاب مثل ایران نیست؛ اما صحنه های خیلی زننده پخش نمی کنند. برخی مجریان زن در برنامه های تولید عراق، باحجابند و برخی بی حجاب.
موسیقیهایی که شنیدم، از نظر حرمت شرعی، مثل برنامه های ایران بود.
۱۱. در این سفر هیچ امریکایی ندیدیم؛ نه در شهرها و نه بیرون شهرها. اگر بیرون شهرها دیدیم نشناختیم و این بعید است. آنها برای حفظ جانشان همه جا ظاهر نمی شوند.
۱۲. با توجه به باز شدن مرزها به روی مردم عراق و آمد و رفت آنها به کشورهای مختلف و نیز بهتر شدن وضع مالی، پیش بینی می شود به سرعت و در آیندۀ نزدیک اوضاع فعلی دگرگون شود و این کشور از نظر بهداشت و امور دیگر، متحوّل شود.
۱۳. قضاوت دقیق در مورد اوضاع عراق، فرصت بیشتری می طلبد. معمولاً رفت و آمد زائران در بافت قدیمی شهر و اطراف حرم است. نمی توان تنها با دیدن قسمت کوچکی از دو شهر کربلا و نجف، در مورد تمام این کشور قضاوت کرد. همچنین با مشاهدۀ عده ای دست فروش و فقیر در اطراف زیارتگاه ها، نمی توان همۀ مردم عراق را اینگونه دانست. در این کشور افراد ثروتمند و دارای زندگی مرفّه نیز زندگی می کنند هرچند درصد فقیر زیاد است.

یک شنبه ۲۸/۳/۱۳۸۵
پایان سفر

صبح ساعت ۵ به قم رسیدیم. روحانی در ابتدای شهر خواست پیاده شود. با خود گفتم: او چگونه می خواهد کنار خیابان ساکهایش را از لابه لای ساکهای دیگران، از صندوق اتوبوس بردارد؟ هنگام پیاده شدن، تمام لوازم او شامل یک عصا و یک بادبزن و یک ساک کوچک در کنارش بود که بیشتر آن خالی بود. وزن همۀ اسباب و اثاث او به یک کیلو نمی رسید. در حالی که او تنها یک بار در زمان رژیم صدام به عراق سفر کرده بود.
اتوبوس در خیابان خاکفرج، رو به روی نمایشگاه دائمی توقف کرد. پدر، مادر، برادران و چند تن از بستگان دیگر به استقبال آمدند. به دلیل اینکه آنها و خویشان دیگر برای ناهار به منزل خواهر دعوت داشتند، همگی با او رفتند و ما برای استحمام و کارهای دیگر به خانۀ خودمان آمدیم. با هماهنگی ای که بستگان در قم با رستوران کوثر واقع در خیابان عمار یاسر انجام داده بودند، امشب خویشان بنده برای صرف شام به مناسبت بازگشت از کربلا آمدند و فرداشب خویشان خانم دعوت دارند. برای انجام دادن کارهای مقدماتی باید به خانه می آمدیم.

در قم
ذکر چند نکته که پس از سفر نوشتم، مناسب است:
الف) در قم خبر شدم هنگامی که حجت الاسلام والمسلمین سید محمد طباطبایی را شب آخر در صحن امام حسین(ع) دیدم، آخرین ساعات زندگی او بوده است. او روز بعد در کربلا از دنیا رفته بود. فرزند ایشان حجت الاسلام سید علیرضا طباطبایی در این زمینه می گوید:
روز شنبه پدر گرامی پس از زیارت حرم حضرت اباعبدالله(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) و شرکت در نماز جماعت ظهر و عصر، به هتل آمد و پس از نیم ساعت بدون ظهور هرگونه نشانۀ بیماری و پیش از صحبت با دیگران، یکدفعه چشمان او بسته شد و چند دقیقه بعد در اثر ایست قلبی، از دنیا رفت.
کارکنان شرکت عراقی طفّ که ما را در سفر هدایت می کردند، در انتقال ایشان به بیمارستان و کارهای دیگر به ما خیلی کمک کردند و تا وقتی در عراق بودیم نگذاشتند یک ریال خرج کنم و این خدمات به دلیل بیمه بودن مسافران بود. البته به دلیل عادت بد کارمندان در عراق، پولهای متفرّقه و بی جا می دادم.
جنازه را پس از غسل و کفن و طواف در حرمهای امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) به طرف ایران حرکت دادیم. البته شرکت طفّ گفت: اگر ایشان در کربلا دفن شود، هیچ هزینه ای برای شما ندارد، اما ما با چند مشکل رو به رو بودیم. یکی اینکه پدر یک سال پیش از فوت وصیت کرد در جوار فرزند شهیدش سید حسن در قم، قبرستان باغ بهشت یا در گلزار شهدا، قطعۀ پدران و مادران شهدا دفن گردد. مشکل دیگر اینکه تحمّل چنین مصیبتی برای مادرم خیلی مشکل بود. او نیز در این سفر همراهی می کرد. اگر بدون پدرم بازمی گشتیم، مادرم ضربۀ عاطفی سختی می دید. مادر در ایران از فوت او آگاه شد. پدر را در قبرستان باغ بهشت، در بقعۀ علما به خاک سپردیم.[۵۴] ادارۀ بیمه، گذشته از پرداخت مخارجی که اشاره شد، چهار میلیون تومان نیز در ایران به ما داد.
ب) در خاطرات مربوط به ۲۱/۳/۱۳۸۵ نوشتم که عراقیها در مورد امواتشان گریه و زاری نمی کنند. پس از بررسی در قم، روشن شد آنها هم مانند ایرانیها برای امواتشان جزع و فزع می کنند. اینکه افراد کمی به دنبال اموات در صحن امام علی(ع) حاضر می شوند، به معنای عدم حضور آنها در تشییع نیست. بستگان میت در قبرستان وادی السلام می مانند و به عزاداری مشغول می شوند و جنازه را به نعش کشها می سپارند تا به بارگاه ببرند و برگردانند.
ج) از کسانی که به کربلا مشرّف شده اند، می شنیدم پس از آن، اشتیاق بیشتری به این سفر پیدا کرده اند. می خواستم خودم هم تجربه کنم که آیا چنین چیزی درست است؟ خوشحالم که در من هم این حالت پدید آمده است.
خودکاری که برای نوشتن این سفرنامه انتخاب کردم به طور اتفاقی بر آن جملۀ «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» نوشته بود. اکنون علاقۀ خاصی به خودکار و دفتری پیدا کرده ام که به وسیلۀ آنها خاطرات را ثبت کردم. هرچند این خودکار و دفتر نگذاشتند به شایستگی متوجه بارگاههای منوّر شوم و بهرۀ کافی ببرم. امیدوارم در آینده، سفر مجدّد پیش آید و بدون نگارش گزارش آن و بدون توجّه به اطراف برای شکار سوژه، زیارتهای دلنشین انجام دهم.
سفارشم به همۀ کسانی که تمکن دارند و به این سفر نرفته اند این است که از آن غفلت نکنند.

منابع
الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید (م ۴۱۳ ق)، تحقیق: مؤسسۀ آل البیت(ع)، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ ق.
اقبال الاعمال، سید بن طاووس (م ۶۶۴ ق)، تحقیق: جواد قیومی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۶ ق.
الانوار النعمانیه، سید نعمت الله جزائری (م۱۱۱۲ق)، تبریز.
تاریخ حبیب السیر، خواند امیر (م ۹۴۲ ق)، تهران، کتابفروشی خیام، چاپ سوم، ۱۳۶۲ ش.
تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری (م ۳۱۰ ق)، بیروت، مؤسسه الاعلمی.
تاریخ الکوفه، سید حسین براقی (م ۱۳۳۲ ق)، تحقیق ماجد احمد عطیه، انتشارات المکتبه الحیدریه، چاپ اول، ۱۳۸۲ ش.
تراث کربلاء، سلمان هادی طعمه، بیروت، مؤسسه الاعلمی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق.
جهانگشای خاقان، پاکستان، ۱۳۶۴ ش.
چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علی ربانی خلخالی، قم، انتشارات مکتب الحسین(ع).
الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی (م ۵۷۳ ق)، تحقیق مؤسسۀ امام مهدی(ع)، قم، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.
خسی در میقات، جلال آل احمد، تهران، انتشارات فردوس، چاپ یازدهم، ۱۳۸۵ش.
در رکاب نادرشاه یا سفرنامۀ عبدالکریم، ترجمۀ محمود هدایت، تهران، ۱۳۲۲ ش.
دروس، شهید اوّل (م ۷۸۶ ق)، تحقیق و نشر: مؤسسۀ انتشارات اسلامی، چاپ اوّل، ۱۴۱۲ ق.
رحله ابن جبیر، بیروت، دار صادر.
الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل (م ح ۶۶۰ ق)، تحقیق علی شکرچی، چاپ اول، ۱۴۲۳ق.
سینای معرفت، سید حسن فاطمی، قم، انتشارات لاهوت، چاپ اوّل، ۱۳۸۰ش.
شهر حسین، محمدباقر مدرس، انتشارات کلینی، چاپ دوم، ۱۴۱۴ ق.
عجائب احکام امیرالمؤمنین(ع)، سید محسن امین (م ۱۳۷۱ ق)، تحقیق فارس حسون کریم، قم، مرکز الغدیر، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
الفضائل، شاذان بن جبرئیل (م ح ۶۶۰ ق)، نجف، الحیدریه، ۱۳۸۱ق.
الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج شیخ عباس قمی (م ۱۳۱۹ش)، تحقیق ناصر باقری بیدهندی، قم، مؤسسۀ بوستان کتاب، چاپ اول، ۱۳۸۵ ش.
کامل بهایی، عمادالدین طبری، تهران، مکتب مرتضوی.
کامل الزیارات، جعفر بن محمد بن قولویه (م ۳۶۸ ق)، تحقیق جواد قیومی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اوّل، ۱۴۱۷ ق.
کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق (م ۳۸۱ ق)، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۰۵ ق.
گلشن ابرار، ج ۳، جمعی از پژوهشگران، قم، نشر معروف، چاپ اول، ۱۳۸۲ش.
مجلۀ وقف میراث جاویدان، شمارۀ ۵۲، زمستان ۱۳۸۴ش.
مزار، شهید اول(م۷۸۶ ق)، قم، موسسۀ امام مهدی(ع)، چاپ اول، ۱۴۱۰ ق.
مسیر طالبی یا سفرنامۀ میرزا ابوطالب خان، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۳ ش.
موسوعه العتبات المقدسه، جعفر خلیلی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، ۱۴۰۷ ق.
موسوعه النجف الاشرف، جعفر دجیلی، بیروت، دارالاضواء، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق.
نزهه القلوب، حمدالله مستوفی (م ۷۵۰ ق)، به اهتمام محمد دبیرسیاقی، تهران، کتابخانۀ طهوری، ۱۳۳۶ش.
هدیه الزائرین و بهجه الناظرین، حاج شیخ عباس قمی(م ۱۳۵۹ ق)، تحقیق سید محمدتقی کشفی، تهران، انتشارات دهقان، چاپ اوّل، ۱۳۷۹ش.

پی نوشت:
[۲۵]. ر.ک : لغتنامۀ دهخدا، واژۀ «شاگرد».
[۲۶]. کامل بهایی، ص ۲۸۷.
[۲۷]. ر.ک : نزهه القلوب، ص ۷۱.
[۲۸]. ر.ک : دروس، ج ۲، ص ۱۱.
[۲۹]. الانوار النعمانیه، ج ۳، ص ۲۶۵.
[۳۰]. ر. ک : تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۵۶ و ارشاد، ج ۲، ص ۱۱۳.
[۳۱]. ر. ک : تاریخ حبیب السیر، ج ۴، ص ۴۹۴.
[۳۲]. ر.ک : جهانگشای خاقان، ص ۲۸۶.
[۳۳]. در مجلسی بودم که روضۀ مدّاح از ابتدا تا انتها دروغ بود. حتی یک حرف راست به زبان نیاورد و مرتّب تکرار می کرد: من این حرفها را از خودم در نمی آورم؛ همۀ اینها در کتابهای مقتل است. گویا خودش می دانست که سخنانش واقعیت ندارد.
پس از پایان روضه، در کوچه جلوش را گرفتم و پرسیدم: آن روضه در کدام مقتل است؟ ابتدا پرت و پلا جواب داد و به تعبیر خودمانی خواست سرِکار بگذارد. وقتی دید حریف نمی شود، گفت: از فلان مدّاح شنیدم. سپس زبان به اعتراف گشود که: برادر، من روضه خوانم؛ روضۀ درست را از نادرست تشخیص نمی دهم. شما کتابی را به من معرّفی کن تا از روی آن بخوانم.
حرف آخرش راست بود. مانند بسیاری از مداحان دیگر تخصّص در تاریخ عاشورا نداشت. اما آنان باید بعد از آگاهی درست از تاریخ عاشورا، روضه خوانی را شروع کنند. در اینجا چند کتاب را معرفی می کنم که نسبتاً از بیان تاریخ عاشورا به خوبی برآمده اند و برای مجالس عزاداری مفیدند: «منتهی الآمال»، تألیف حاج شیخ عباس قمی؛ «تاریخ حضرت سیدالشهدا(ع)»، تألیف عباس صفایی حائری؛ «موسوعه شهاده المعصومین(ع)»، تهیۀ پژوهشکدۀ باقرالعلوم که با عنوان «مقتل چهارده معصوم(ع)» ترجمه شده است. در مؤسسۀ دارالحدیث قم کتاب «موسوعه الامام الحسین(ع)» در حال تدوین است که بناست با ترجمه، چاپ و منتشر شود.
[۳۴]. تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۹.
[۳۵]. سینای معرفت، ص ۹۹.
[۳۶]. «تلّ زینبی» بدون تای تأنیث درست است. بر سردر آنجا هم «التلّ الزینبی» نوشته شده است. اما چون ایرانیها «تلّ زینبیه» تلفظ می کنند، ما هم اینگونه نوشتیم. در فارسی گاهی به اقتباس از زبان عربی کلمات را مؤنث ادا می کنیم. اما گاهی روی دست عربها می زنیم. مثلاً عربها به زن باردار «حامل» می گویند؛ زیرا مردان، باردار نمی شوند و نیازی به تای تأنیث نیست اما ما «حامله» می گوییم. حتی با اینکه مذکر و مؤنث مخصوص کلمات عربی است، برخی کلمه های فارسی را مؤنث می کنیم؛ مثل «همشیره» و «سرکاره خانم» و «دهۀ مبارکۀ فجر».
[۳۷]. علت نامگذاری این در به «باب قبله» آن است که آن، در طرف قبله است.
[۳۸]. ر.ک : تراث کربلاء، ص ۱۲۰ ـ ۱۳۰.
[۳۹]. ر.ک : تراث کربلاء، ص ۱۳۰.
[۴۰]. موسوعه العتبات المقدسه، ج ۸، ص ۲۸۷.
[۴۱]. مسیر طالبی، ص ۴۰۸.
[۴۲]. شهر حسین(ع)، ص ۳۲۸.
[۴۳]. در رکاب نادرشاه یا سفرنامۀ عبدالکریم، ص ۳۷ ـ ۳۸.
[۴۴]. مسیر طالبی، ص ۴۰۸.
[۴۵]. مزار، شهید اول، ص ۱۵۱، ر.ک : اقبال، ص ۳۴۴.
[۴۶]. هدیه الزائرین، ص ۱۳۱.
[۴۷]. ر.ک : هدیه الزائرین، ص ۱۲۸ ـ ۱۳۱.
[۴۸]. ر.ک : گلشن ابرار، ج ۳، ص ۱۷۰.
[۴۹]. علت این نامگذاری آن است که این در مقابل تل زینبیه قرار دارد.
[۵۰]. به کتفهای آقای حداد دست گذاشتم و یکی از آنها تورفتگی داشت. به نظر می رسد هدف اصلی حکومت عراق جلوگیری از فعالیتهای مذهبی و قلع و قمع اشخاص مذهبی بوده است، هرچند رسماً این قبیل فعالیتها را ممنوع اعلام نکرد.
[۵۱]. چهرۀ درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، ج ۱، ص ۵۷۰.
[۵۲]. سورۀ انعام، آیۀ ۱۴۹ و نحل آیۀ ۹.
[۵۳]. در قم خبر شدم که به آن خارها «خارشتر» می گویند.
[۵۴]. ذکر خلاصۀ روایتی مناسب است: هرکس در سفر زیارت امام حسین(ع) از دنیا برود، ملائکه در تشییع جنازۀ او شرکت می کنند و حنوط و لباس بهشتی برایش می آورند. پس از تکفین بر او نماز می خوانند و زیر او فرشی از گیاهان خوشبو پهن می کنند. قبر برای او بسیار بزرگ می شود. دری از درهای بهشت بر قبرش گشوده می شود و تا قیامت، نسیم بهشتی و نعمتهای آن به او می رسد. (کامل الزیارات، ص ۲۳۹)

همچنین ببینید

چهارشنبه سوری و نوروز

خبرگزاری فارس، در اسفند ۱۳۹۱ مصاحبه ی زیر با اینجانب را نشر داد اما متاسفانه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code