خانه / شخصیت ها / اهل بیت(ع) / امام علی(ع) / امام علی(ع) از زبان سنایی غزنوی
سنایی غزنوی

امام علی(ع) از زبان سنایی غزنوی

حکیم ابو المجد مجدود بن آدم سنائى غزنوی (درگذشت ۵۴۵ ق) در مدح حضرت امیر المؤمنین(ع) چنین سروده است:

کار عاقل نیست در دل ، مِهر دلبر داشتن
جان نگین مُهر مِهر شاخِ بى برداشتن

از پىِ سنگین دلِ نامهربانى روز و شب
بر رُخ چون زر ، نثار گنج گوهر داشتن

چون نگردى گِرد معشوقى که روز وصل او
بر تو زیبد شمع مجلس ، مِهر انور داشتن؟

هر که چون کَرکَس به مردارى فرو آورد سر
کى تواند همچو طوطى طَبعِ شکّر داشتن؟

رایت همّت ز ساق عرش بر باید فراشت
تا توان افلاک زیر سایه پَر داشتن

تا دل عیسىّ مریم باشد اندر بند تو
کى روا باشد دل اندر سُمّ هر خر داشتن؟!

یوسف مصرى نشسته با تو اندر انجمن
زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن

احمد مُرسَل نشسته کى روا دارد خِرَد
دل اسیر سیرت بوجهل کافر داشتن؟

بحر پُر کشتى است ، لیکن جمله در گرداب خوف
بى سفینه ى نوح نتوان چشمِ معبر داشتن

من سلامتْ خانه نوح نبى بنمایمت
تا توانى خویشتن را ایمن از شر داشتن

شو مدینه ى علم را درجوى و پس در وى خرام
تا کى آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن؟

چون همى دانى که شهر علم را حیدر در است
خوب نَبوَد جز که حیدر میر و مِهتر داشتن

کى روا باشد به ناموس و حِیَل در راه دین
دیو را بر مسند قاضىّ اکبر داشتن؟

از تو خود چون مى پسندد عقل نابیناى تو
پارگین را قابل تسنیم و کوثر داشتن؟

مر مرا بارى نکو ناید ز روى اعتقاد
حقّ حیدر بُردن و دین پیمبر داشتن

آن که او را بر سرِ حیدر همى خوانى امیر
کافرم گر مى تواند کفش قنبر داشتن

تا سلیمان وار باشد حیدر اندر صدر مُلک
زشت باشد دیو را بر تارک ، افسر داشتن

گر همى خواهى که چون مُهرت بود مِهرت قبول
مِهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن

جز کتاب اللّه و عترت ز احمد مُرسل نمانْد
یادگارى کان توان تا روز محشر داشتن

از گذشت مصطفاى مجتبى ، جز مرتضى
عالم دین را نیارد کس مُعَمّر داشتن

از پىِ سلطان دین ، پس چون روا دارى همى
جز على و عترتش محراب و منبر داشتن؟

هشت بستان را کجا هرگز توانى یافتن
جز به حبّ حیدر و شبیر و شبّر داشتن؟

علم دین را تا بیابى ، چشم دل را عقل ساز
تا نباید حاجتت بر روى مِعجر داشتن

تا تو را جاهل شمارد عقل ، سودت کى کند
مذهب سلمان و صدق و زهد بوذر داشتن؟

علم چبْوَد؟ فرقْ دانستن حقى از باطلى
نى کتاب زرق شیطان جمله از برداشتن

اى سنایى! وا رَهان خود را که نازبیا بُوَد
دایه را بر شیرخواره مِهر مادر داشتن

بندگى کن آل یاسین را به جان تا روز حشر
همچو بى دینان نباید روىْ اصفر داشتن

زیور دیوان خود ساز این مناقب را از آنک
چاره نَبْوَد نوعروسان را ز زیور داشتن

منبع:
دیوان سنایى غزنوى، به سعى و اهتمام : سیّد محمّدتقى مدرّس رضوى ، تهران، انتشارات سنایى، ۱۳۵۴ ش،  ص ۴۶۷ (نقل به اختصار).

همچنین ببینید

فردوسی

فردوسی دشمن امام علی(ع) را حرامزاده می داند

اگر چشم دارى بدیگر سراى بنزد نبى و على گیر جاى گرت زین بد آید …

۱۱ نظر

  1. سلام

    ایشان (سنایی) در عین عرفان بسیار هم به پسربازی می پرداختند!

    نمیدانم چطور مولوی گفته که:" عطار روح بود و سنایی دو چشم او… ما اندرپی سنایی و عطار آمدیم" 

    قاعده ی شاعران این هست که حرفهای خوب خوب فقط توصیه برای دیگران باشد! 

     

     

  2. سلام. 

    این قصیده اعتراف خود سنایی است به لواط با یک پسر…

    دی بدان رسته صرافان من بر در تیم

    پسری دیدم تابنده تر از در یتیم

    زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه

    بی نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم

    با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان

    کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم

    رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار

    کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم

    گفتم او را ز کجایی و بگو نام تو چیست

    گفت از بلخم و نامست مرا قلب کریم

    گفتم: ای جان پدر آیی مهمان پدر؟

    گفت: چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم

    هر دو در حجره شدیم آنگه و در کرده فراز

    خوب شد آنهمه دشوار و شدم کار سلیم

    دست شادی و طرب کردن و می خوردن برد

    او چنان میر و منش راست بمانند ندیم

    چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران

    کرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم

    گفتم او را که: سه بوسه دهی ای جان پدر

    گفت: خواهی شش بگشای در کیسه سیم

    ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست

    کردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم

    بند شلوارش بگشاده نگه کردم من

    جفته ای دیدم آراسته با هر چه نعیم

    سینه بر خاک نهاد آن بت باریک میان

    تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم

    شکم و نافش چون قافله پرتو و پنیر

    و آن سرین گاهش همچون شکم ماهی شیم

    گنبدی از بر چون نقره برآورده سفید

    کرده آن نقره سیمینش به الماس دو نیم

    پاره ای بردم از این روغن ابلیس به کار

    الف خویش نهان کردم در حلقه میم

    او به زیر من چون کبک که در چنگل باز

    من بر آن گنبد او راست چو بر طور کلیم

     

    • مدیر سایت

      من در این زمینه تخصص ندارم اما گشت در اینترنت نشون می ده که اینگونه اشعار را توجیهاتی می کنند. می دانیم که یکی از ارکان اشعار بلند، تخیله و اموری غیر از معانی ظاهری را اراده می کنند. اگر این اشعار قابل توجیه نبود، این دست شاعران اینهمه مورد تجلیل متدینان نبودند

      • اشعار برجای مانده از دیگر شاعران هم نشان از انحراف جنسی (لواط)در ایران گذشته داره.و انتخاب معشوق پسر توسط مردان .کتاب زنان سیبیلو و مردان بی ریش نوشته خانم افسانه نجم آبادیه که مستندات تاریخی از رواج لواط در تاریخ ایران داره.

  3. سلام. 

    ۱. با حرف شما مخالفم! برعکس… اشعار بلند را اگر ملاحظه کنید بسیار بیشتر به واقعیت نزدیک اند تا خیال. 

    ۲. به فرض که شعر واقعیت نداشته باشد، چطور یک شاعر عارف اینگونه خیال و اوهام به ذهنش خطور میکند؟ و اگر هم به ذهنش خطور میکند چرا باید به صورت شعر درآورد. 

    ۳. در هیچ کجای این قصیده حرفی از خیال و اوهام نیست، مثلا بگوید خواب دیدم که این کار را کردم

    ۴. آن خدایی که فرمود والشعرا یتبهم الغاوون… انهم یقولون ما لا یفعلون  بسیار آگاه تر از ماست که این آیات را درباره شاعران نازل کرده

     

  4. استغفرالله

    جناب مهدی برادر من این چه کاریه ؟؟این حرف شما تهمت هست و حد قذف و تعزیر داره . شما به یک عالم مسلمان اونهم حکیم سنایی که برای خودش ملا و مفتی  بوده تهمت میزنید و طبق قرآن اینکار فسق هست

    اون اشعار به مباحث فلسفی و عشق افلاطونی مربوط میشه که عشق گردن به بالاست  نه کثافت کاری
     

    • سلام جناب سهیل

      ۱. شما میدونید عشق افلاطونی یعنی چه؟! ربطی به گردن به بالا ندارد!! عشق افلاطونی یعنی اینکه به فرض من خودم را عاشق کسی نشان میدهم ولی معشوقه من اعتنایی نمی کند ولی پس از مدتی او هم عاشق من بشود ، ولی اینبار این من هستم که ناز میکنم و به او اعتنایی نمی کنم. و برای همین جای عاشق و معشوق عوض میشود… 

      کجای این شعر چنین چیزی هست؟! 

      ۲. شما احتمالا بیت های پایانی این شعر را متوجه نشدید. سنایی به شکل کاملا آشکار عمل لواط را شرح میدهد و این تهمت نیست بلکه اعتراف خودش است. 

       

       

  5. تنها اشتباه سنایی این بوده که اولای جوونیش مدح پادشاهان می کرده بعد از مرگ پدر به خود امده برای خدا شعر می سرود

  6. راستش این شعر خیلی روان تر از دوره ی سناییه ، اونا معمولن قلمبه سلمبه بودن قرن پنجه دیگه ، سبک خراسانی ، تازه سنایی عارف بودنش مربوطه ب دوره سوم زندگیش ، ( مرا چ کار ب توبه ی وی ) در آغاز ‌ک مدح شاهام داشته هجو دشمنا، بعد ب اجتما رو میاره پند و اندرز و .. کمم نیس آثارش، بعدش وارد عرفان و عشق میشه ،
    این شعری ک فرمودن رفیقمون مربوط ب کدوم دوره اس ؟
    چرا حداقل بجای ( شلوار ) (چلوار) استفاده نکرده ؟
    دوره ی غزنویاس ، شلوار آخه ما میگیم …

  7. قضاوت گذشتگان آن هم بزرگواری مانند سنایی کار آسانی نیست بهتر است وارد این حواشی نشویم اینان گنجینه های فرهنگی این مرز و بوم هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

code